هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

کوچولو !!!!!

 

    ***اینم واسه کسایی که بچه کوچیک دوست دارن !!!!

what is dance

 

***این عکس به افتخار عشاق جوان:

بیو گرافی !!!!


نام اصلی: رابرت دنیرو

سال تولد: 17 آگوست 1943

محل تولد: نیویورک

تحصیلات: دانش آموخته رودس  اسکول نیویورک  و های اسکول آف میوزیک  اند آرت.

نامزد  اسکار: راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976)، شکارچی گوزن (مایکل چیمینو، 1978)، تنگه وحشت (مارتین اسکورسیزی، 1992)

برنده اسکار: پدرخوانده2 (فرانسینس فورد کاپولا، 1974)، گاو خشمگین (مارتین اسکورسیزی، 1981)

 

 

 

 

 

 

یادداشت:

بازیگری را زیر نظر استلا آدلر و لی استراسبرگ آموخت. در فیلم خیابان های پایین شهر (مارتین اسکورسیزی، 1973) تبه کار ساده لوح پیش پا افتاده ای را به طرز درخشانی به تصویر در آورد. نقش آفرینی اش در این فیلم سرآغاز رابطه ای طولانی بود بین دنیرو و اسکورسیزی و هر یک  تصویرگری دیگری را از زندگی ایتالیایی - آمریکایی به منتهی درجه کمال رساند.

بخشی از فیلمشناسی:

سه اتاق در منهتن (ژان پیر ملویل، 1965)

تبریکات (برایان دی پالما، 1968)

سلام مامان! (برایان دی پالما، 1970)

مامان فشنگی (راجر کورمن، 1970)

طبل را آهسته بزن (جان هنکاک، 1973)

خیابان های پایین شهر (مارتین اسکورسیزی، 1973)

پدرخوانده2 (فرانسیس فورد کاپولا، 1974)

راننده تاکسی (مارتین اسکورسیزی، 1976)

1900 (برناردو برتولوچی، 1976)

نیویورک، نیویورک (مارتین اسکورسیزی، 1977)

شکارچی گوزن (مایکل چیمینو، 1978)

گاو خشمگین (مارتین اسکورسیزی، 1980)

سلطان کمدی (مارتین اسکورسیزی، 1983)

روزی روزگاری آمریکا (سرجیو لئونه، 1984)

قلب فرشته (آلن پارکر، 1987)

تسخیرناپذیرها (برایان دی پالما، 1387)

گریز نیمه شبانه (مارتین برست، 1988)

بچه های خوب (مارتین اسکورسیزی، 1990)

بیداری (پنی مارشال، 1990)

تنگه وحشت (مارتین اسکورسیزی، 1991)

قصه ای از برانکس (رابرت دنیرو، 1993)

کازینو (مارتین اسکورسیزی، 19959

مخمصه (مایکل مان، 1996)

جکی براون (کوئنتین تارانتینو، 1997)

خوابگردها  (1996)

موفق های یک  شبه (بری لوینسون، 1996)

اتاق ماروین (جری زاکس، 1996)

رونین (1998)

دم سگ را بجنبان (بری لوینسون، 1998)

راکی  و بولوینکل  (2000)

این را تحلیل کن (1999)

زمان نمایش (2002)

شهری کنار دریا (2002)

 


نام اصلی: آنجلینا جولی وویت

سال تولد: 4 ژوئن، 1977

محل تولد: کالیفرنیا، آمریکا

جایزه اسکار: دختر از هم گسیخته (1999)

جایزه گلدن گلاب: دختر از هم گیسخته (1999)

 

 

 

 

 

بیوگرافی:

آنجلینا جولی 4 ژوئن سال 1977 در کالیفرنیا به دنیا آمد. او دختر جان وویت بازیگر قدیمی سینما است. او فعالیت هنری خود را در انستیتوی تئاتر لی استراسبرگ در سن 12 سالگی آغاز کرد. او در پنج فیلم دانش آموزی که همگی را برادرش جیمز کارگردانی کرده بازی کرده است. آنجلینا در ماه مه 1996 با جانی لی میلر ازدواج کرد هرچند که اکنون طلاق گرفته است. و در حال حاضر همسر بیلی باب تورنتون است. او بخاطر بازی در نقش یک دختر مبتلا به اسکیزوفرنی در فیلم دختر از هم گسیخته جایزه اسکار نقش دوم زن را دریافت کرد. آنجلینا جولی در فیلم لاراکرافت: مهاجم مقبره با پدرش، در فیلم سرقت در 6 ثانیه با نیکلاس کیج و در گناه اولیه با آنتونیو باندراس همبازی بوده است.

بخشی از فیلمشناسی:

سایه شیشه ای (1993)

سایبورگ 2 (1995)

متخصص (1996)

عشق، آنچه که وجود دارد (1996)

بازی خدا (1997)

آشپزخانه جهنم (1998)

گیا (1998)

بازی با قلب (1998)

دختر از هم گسیخته (1999)

کلکسیونر استخوان (1999)

سرقت در 60 ثانیه (2000)

لاراکرافت: مهاجم مقبره (2001)

گناه اولیه (2001)

زندگی یا چیزی شبیه آن (2002)

 


نام اصلی: لئوناردو دی کاپریو

سال تولد: 11 نوامبر، 1974

محل تولد: لس آنجلس، آمریکا

 

نامزد  اسکار: چه کسی گیلبرت گریپ می خورد (1993)

نامزد اسکار: تایتانیک (1998)

 

 

 

 

 

 

بیوگرافی:

لئوناردو دی کاپریو یازدهم نوامبر سال 1974 در لس آنجلس به دنیا آمد. او اولین کارش را در سن 5 سالگی در فیلم اتاق پر سر و صدا انجام داد. از آن به بعد در بیش از 30 نمایش تبلیغاتی، سریالهای تلویزیونی و فیلمهای آموزشی بازی کرد.

بازی او در فیلم تایتانیک او را به شهرتی باوردنکردنی رساند. اما شاید سه چهار سال وقت می خواست تا به یک بازیگر حرفه ای تبدیل شود. او در سال 2002 در دو فیلم از دو کارگردان بزرگ خود را یک بازیگر بزرگ معرفی کرد: دار و دسته نیویورکی (مارتین اسکورسیزی) و اگه می تونی منو بگیر (استیون اسپیلبرگ)

بخشی از فیلمشناسی:

اگه می تونی منو بگیر (2002)

دار و دسته نیویورکی (2001)

ساحل (1999)

شهرت (1998)

تایتانیک (1998)

مردی با نقاب آهنین (1998)

اناق ماروین (1997)

رومئو و ژولیت (1996)

چابکدست و مرده (1995)

هزار و یک شب (1995)

سفرنامه بسکتبال (1995)

کسوف کامل (1995)

چه کسی گیلبرت گریپ می خورد؟ (1993)

زندگی این پسران (1993)

زهر پیچک (1992)

کریترز 3 (1991)

 


نام اصلی: نیکول کیدمن

سال تولد: 20 ژوئن 1967

محل تولد: هاوایی، آمریکا

همسر سابق تام کروز

فارغ التحصیل تئاتر از ملبورن

 

برنده گلدن گلاب:

- مولن روژ (2002)

 

نامزد گلدن گلاب:

- ساعتها (2003)

- بیلی بت گیت (1991)

 

برنده اسکار:

- ساعتها (2003)

 

نامزد اسکار:

- مولن روژ (2002)

بیوگرافی:

شاید ده سال وقت لازم بود تا استعداد او کشف شود. در سال 1998 و در آخرین ساخته فیلمساز فقید استنلی کوبریک با نام چشمان کاملا بسته و در کنار همسر سابقش تام کروز خوش درخشید.

سالهای 2001 و 2002 سالهای درخشش او بودند. دو بازی ماندگار و بسیار متفاوت او در فیلمهای دیگران و مولن روژ سال 2001 را به نام کیدمن رقم زد. نامزدی جایزه اسکار و دریافت جایزه گلدن گلاب حاصل هنرنمایی این استعداد تازه کشف شده است.

اما شاید مهم ترین و دشوارترین بازی کارنامه سینمایی کیدمن 35 ساله، بازی او در فیلم ساعتها باشد. یک تغییر چهره بسیار ماهرانه و یک ایفای نقش قدرتمند درونی برخلاف دیگر بازیهای بیرونی اش. در این میان بازی خوب او در فیلم متوسط دختر روز تولد شاید برای او یک زنگ تفریح بیش نبود.

 

 

 

 

 

 

بخشی از فیلمشناسی:

داگ ویل (لارنس فون تریر، 2003)

ساعتها (استفان دالدری، 2002)

دختر روز تولد (جز باترووث و ماتیو کاسوویتس، 2002)

مولن روژ (باز لورمان، 2001)

دیگران (آلخاندرو آمنابار، 2001)

چشمان کاملا بسته (استنلی کوبریک، 1998)

صلح ساز (1997)

چهره نگاری یک بانو (1996)

بتمن برای همیشه (1995)

بخاطرش مردن (1995)

سو ء نیت (1993)

زندگی من (1993)

دور و از هم جدا (1992)

بیلی بت گیت (1991)

مغازله (1990)

سکوت مرگبار (1989)

شهر زمردین (1988)

شیفته آرامش (1988)

بادسوار (1986)

سرگذشت تیرانداز (1985)

راهزنان بی ام ایکس (1983)

انانکریسمس بوشمن (1982)

 


***در هفته های آینده بیوگرافی دیگر بازیگران معروف هالیوود را در اختیارتان قرار خواهم داد.منتظر باشید.

انرژی هسته ای

                                                                                     

 

 

اورانیوم چیست؟

اورانیوم سنگین ترین فلز در طبیعت است در مرکز این عنصر 92 پروتون با بار مثبت و 143 نوترون وجود دارد یکی از مهمترین خواص اورانیوم آن است که به سرعت تجزیه و تیدیل به عناصر دیگر می‌شود اما اگر عناصر تجزیه شده را وزن کنیم می بینیم که وزن مجموع آن ها از وزن اولیه کمتر است این تفاوت وزن ناشی از تولید جرمی است که بر اساس فرمول انیشتین انرژی عظیمی تولید می کند که انرژی هسته ای است

اورانیوم چگونه غنی می شود؟

برای استفاده از اجرام انرژی زا باید اورانیو تجزیه شود اورانیومی که به خوبی تجزیه می‌شود اورانیوم 235 است اما از هر هزار واحد اورانیوم موجود در طبیعت تنها هفت واحد اورانیوم 235 است به اسن دلیل است که ما باید بتوانیم اورانیوم را غنی کنیم یعنی در صد خلوص آن را بوسیله دستگاه های غنی سازی افزایش دهیم یکی از روش های متداول برای غنی سازی استفاده از سانترفیوژها است

سانترفیوژ چیست و چگونه عمل می کند؟

سانترفیوز دستگاه استوانه ای شکلی است که درست مثل توربین هواپیما پره هایی در وسط آن وجود دارد این پره ها در هر دقیقه بیش از یک صد هزار گردش دارند در نتیجه این چرخش اورانیوم سنگین روی دیواره آخری سانترفیوژ قرار می گیرد و اورانیوم 235 در کنار آن می نشیند باید هزاران سانترفیوژ در کنار هم قرار بگیرند تا ما بتوانیم اورانیوم را غنی کنیم یعنی با یک یا چند سانترفیوژ نمی توان اورانیوم را غنی کرد

تفاوت راکتور های آب سنگین و سبک چیست؟

راکتورهای آب سبک با آب معمولی کار می کنند هیدورژن آب معمولی از ی; پروتون تشکیل شده است اما در هیدروژن آب سنگین یک پروتون و یک نوترون وجود دارد برای راکتور های آب سبک

به اورانیوم غنی‌شده نیاز داریم اما در راکتور آب سنگین از اورانیوم معمولی می‌شود استفاده کرد به این ترتیب در عمل استفاده از راکتور آب سنگین نتیجه ای شبیه به غنی‌سازی اورانیوم خواهد داشت

به امید ایرانی آزاد و پیشرفته با دستیابی به تکنولوژی های برتر در همه زمینه ها

کشک و دوغ

 

 اینم داستان عشق بعضی ها:

دیوان شعر

 

***برای دانلود دیوان اشعار این آدرس ها را کلیک کنید.

دیوان شمس:                                                                http://www.rumionfire.com/shams

دیوان حافظ:                                                    http://www.hafizonlove.com/divan/index.htm

دیوان شهریار:                                                   http://www.shahriari.com/poems/index.htm

رباعیات خیام:                                                    http://www.okonlife.com/poems/index.htm

 

 

                     

داستان عشق ...

 
با تشکر از دختر عمه عزیزم مریم جون به خواطر ارسال این داستان.
                                                                                                                                             
       
                                                                                                                                                       
                                                                                                                                                
 
در جزیره ای زیبا تمام حواس , زندگی میکردند, شادی , غم , غرور , عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیره آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایقهایشان را اماده و جزیره را ترک کردن. وقتی جزیره به زیره آب رفت ,عشق از ثروت که قایقی با شکوه داشت کمک خواست و گفت:(آیا میتونم با تو همسفر شوم؟) ثروت گفت: نه من مقدار زیادی طلا و نقره دارم و جایی برای تو ندارم. عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکانی امن بود کمک خواست. غرور گفت: نه چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد. غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت:(اجازه بده که با تو بیایم) غم با صدای حزن الود گفت: آه من خیلی ناراحتم ,و احتیاج دارم تنها باشم. عشق سراغ شادی رفت و او را صدا زد,اما او انقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید. آب هر لحظه بالاتر میامد وعشق دیگر ناامید شد, که ناگهان صدایی سالخورده گفت من تو را خواهم برد. عشق از خوشحالی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع سوار قایق شد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود ادامه داد و عشق تازه متوجه شد که چقدر به گردن پیرمرد حق دارد. عشق نزد علم رفت و گفت ان پیرمرد کی بود که جان مرا نجات داد؟ علم پاسخ داد:(زمان) عشق با تعجب پرسید چرا زمان به من کمک کرد؟؟؟ علم لبخندی خردمندانه زد و گفت:
((زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است.

فروغ فرخزاد !!!

نامه های فروغ فرخزاد به پرویز شاپور


***نامه ی شماره 1

پرویز حتما منتظر جواب نامه ات هستی من فکر می کردم که بدیعه خانم همه چیز را برای تو گفته و دیگر احتیاجی به تکرار آن نیست ولی از طرف دیگر هم فکر این که شاید تو هنوز نمی دانی من چه تصمیمی در مقابل آن خواهش تو اتخاذ کرده ام مرا راحت نمی گذارد من نامه ی تو را خواندم درست است که از تو چنین انتظاری نداشتم ولی باز هم به خاطر تو آن را می پذیرم و دیگران را هم راضی کرده ام از آن جهت خیالت راحت باشد تو در تلفن به من گفتی که باید روز مورد نظر حتما جمعه باشد بسیار خوب اگر تصمیم گرفته ای پس باید زودتر اقدام کنی چون تا روز جمعه 5 روز بیشتر باقی نمانده و ما نمی توانیم آن همه کار را در ظرف مدت کوتاهی انجام دهیم این جواب من است
 موافق موافق منتظر اقدام تو هستیم.
خداحافظ فروغ

 



***نامه ی شماره 2

پرویز محبوبم می دانی چرا مجبور شدم دو مرتبه این نامه را برای تو بنویسم چون قهر ظهر یک ساعت تمام وقت خواب مامانم را گرفته ام و با او صحبت کرده ام و می خواهم بگویم که نتیجه کاملا رضایت بخش است آن نامه را من صبح نوشتم و این را عصر می نویسم و ان شائ الله فردا صبح هر دو را به پست می اندازم ولی بین نامه ی صبح و عصر من تا اندازه ای اختلاف است زیرا صبح امیدوار نبودم ولی حالا که عصر است کاملا امیدوارم که می توانم تو را داشته باشم .
پرویزم من با مامانم راجع به تو خیلی صحبت کردم و حالا می خواهم بگویم که مامان با من و تو تا اندازه ای هم عقیده شده است دلایل مخالفت تو را با شرط ها و با مقدار مهر شرح دادم و او را کاملا متقاعد کرده ام فقط چیزی که مانده همین موضوع برگزاری مجلس عقد است بگذار برای تو حساب کنم تا ببیمی چه قدر باید خرج کنی و به چه قدر پول احتیاج داری پرویز من لباس عروسیم را می خواهم خودم بدوزم به این دلیل که خیاط ها اولا نمی توانند آن طور که من میل دارم لباسم را از آب دربیاورند و دیگر این که پولی را که می خواهیم به خیاط بدهیم و مسلما 100 تا 200 تومان می شود توی صندوق پس انداز می گذاریم و یا بع مصرف چیزهای ضروری تر می رسانیم پس قیمت لباس فکر نمی کنم از 100 تومان بیشتر بشود 200 تا 250 تومان هم خرج مجلس عقد یعنی میوه و شیرینی و از این حرف ها ( البته اگر زیاد باش تو باید به من تذکر بدهی و من در اینجا میل تو را رعایت می کنم ) و دیگر 100 تا 150 تومان هم خرج های متفرقه که اتفاقی پیش می آید پس روی هم می شود حداکثر 500 تومان ه من برایت همان روز اول معین کردم و حداقل 400 تومان و حالا پرویزم تو باید این مقدار را تهیه کنی اگر هم نمی توانی بگو تا یک قدری تجدید نظر بکنم و چیزهای تقریبا غیر ضروری را کنار بگذارم تا مطابث میل تو بشود عقیده ان را در این باره برایم بنویس راستی می خواهم بگویم که پدرم امروز یا فردا حتما می آید من این موضوع را صبح نمی دانستم ولی مامانم به من گفت تو نامه ای را که می خواهی برای او بنویسی بنویس و بده به خود من و من به موقع به پدرم می رسانم و ضمنا مامانم هم قول داده است که به محض آمدن او صحبت تو را پیش بکشد و هر طور شده رضایتش را جلب کند مطمئنم که راضی است اما پروزی مضمون نامه ی تو باید طوری باشد تقریبا صورت اجازه برای عقد کردن باشد مثلا بنویسی چون من از لحاظ مادی آمادگی دارم و به علاوه وضع اخیر برایم غیر قابل تحمل است خواهش می کنم اجازه دهید زودتر این کار خاتمه پیدا کند و این را هم بنویس که اگر فعلا من از لحاظ سنی هنوز آماده نیستم تو حاضری این مانع را رفع کنی و بعد وقت هم بخواه ، می خواهم یک طوری باشد که او دیگر فرصت ایراد گرفتن نداشته باشد فکر می کنم وضع ما حالا دیگر کاملا روشن شده باشد امشب دعا خواهم کرد و آن قدر از خدا موفقیت تو را در این امر خواستار می شوم که خدا دلش به حال من بسوزد و بیشتر از این در انتظارم باقی نگذارد تو هم دعا کن به خدا خیلی خوب است من که همیشه از خدا کمک می خواهم تو هم همین طور باش می دانم که موفق خواهی شد .
خداحافظ تو
فروغ



***نامه ی شماره 3

پرویز محبوبم :
من نمی دانم چه طور از گناه خودم عذر بخواهم این بدترین کاری بود که من تا به حال مرتکب شده ام ولی تقصیر من هم نیست .
 در آخرین لحظه ای که می خواستم با مامانم به نزد تو بیایم برایمان مهمان رسید و ناچار شدیم در خانه بمانیم .
من یک دنیا از تو معذرت می خواهم می دانم که خیلی در انتظار مانده ای مرا ببخش امیدوارم مورد عفو تو واقع شوم
 می خواستم مطالبی را به تو بگویم که واجب بود پیش از رفتن به ملاقات پدرم تو آنها را بشنوی ولی متأسافانه نشد
 این کاغذ را به وسیله ی فریدون فرستادم او به تو می گوید که مهمان های ما چه کسانی بودند و چرا ما نتوانستیم بیاییم .
خداحافظ تو
فروغ
پاسخ پرویز شاپور در حاشیه ی نامه :
تو را دختر باارزشی می دانم ولی اصولا نسبت به جنس مخالف نظر خوبی ندارن نمی توانم باور کنم که در نزد شماها حقیقتی یافت شود و اگر هم یافت شود مطمئن هستم بسیار ناقابل و ناچیز است زیرا ‌آنچه زندگی به من آموخته و آنچه تجربه بر من ثابت کرده است تماما دلالت بر صحت این مدعا دارد لذا تا هنگامی که خلاف این اصل مسلم ثابت نگردد حاضر نیستم از عقیده ی خود دست بکشم مثلا بین محبوبی که تو مرا خطاب می کنی و من تو را می خوانم خیلی فرق قائل هستم یکی را قرین حقیقت و دیگری را بعید از حقیقت جستجو می کنم این است ایده ی من و در این باره جز این که خلاف آن را تو عملا به من ثابت نمایی.
پرویز شاپور
شب دوشنبه 22/3/1329
شب به خیر


 


***نامه ی شماره 4

پرویز محبوبم ...
من این نامه را در حالی که یک دنیا غم و رنج به روحم فشار می آورد برای تو می نویسم من از دیروز تا به حال اشک ریخته ام چاره ای هم غیر از گریه کردن ندارم .
پرویز... اگر بگویم که بدتر و بداخلاق تر از فامیل ما در دنیا وجود ندارد دروغ نگفته ام اینها فقط مترصدند تا وضعی پیش بیاید و آنها بتوانند مقاصد پلید خودشان را اجرا کنند و بین دو نفر تفرقه و جدایی بیندازند و اساس سعادت ها را در هم ریزند من از آنها به علت وجود همین اخلاق زشت همیشه متنفر و گریزان بوده ام و می دانستم که بالاخره نیش آنها به ما هم زده خواهد شد و آنها باعث رنج کشیدن من و تو می شوند .
 پرویز که نواب خانم با بچه هایش به منزل ما آمدند مطالبی از تو و مادرت به مامانم گفتند که او را کاملا نسبت به تو بدبین ساخته و مرا مجبور کرده اند که تا به حال گریه کنم .
پروزیم ... من به راست و دروغ بودن این مطالب کاری ندارم فقط برای این گریه می کنم که این گفته طوری در مادرم تأثیر نموده که دیروز به من گفت « فروغ یا باید مادر پرویز راضی شود یا من تو را به او نمی دهم »
پرویز ... این حرف مرا آتش زد و می خواستم فریاد بکشم اما فقط گریه کردم می دانم که خیلی بدبختم ببین چه حرف عجیبی به من می زنند به من می گویند که تو رافراموش کنم این برای من غیر مقدور است من تو را با یک دنیا امید و آرزو دوست دارم من فقط برای این زنده ام که با تو زندگی کنم تو برای من به منزله ی جان عزیز شده ای من تو را از صمیم قلب دوست دارم .
 پس حق دارم گریه کنم .
ببین آنها چه حرفهایی به مادرم گفته اند که او با همه ی مهربانی و محبتی که نسبت به تو داشت یک باره تغییر عقیده داده و این حرف ها را می زند .
 پرویز محبوبم. من فقط قسمتی از مطالب گفته شده را توانستم بفهمم و حالا آن را برای تو می نویسم .
به مامانم گفته اند که مادر تو با این زناشویی مخالف است و وقتی فهمیده است من و تو می خواهیم با یکدیگر ازدواج کنیم به قول نواب خانم غش کرده و تو را نفرین نموده است چون تو دختری را 8 سال است دوست داری و مدتی پیش او را به شوهر داده اند و حالا او طلاق گرفته و در انتظار ازدواج با تو به سر می برد . پرویزم ... من نمی توانم از ریزش اشکم جلوگیری کنم این ها باورکردنی نیست یا اگر هم راست باشد من فکر نمی کنم که دیگر اثری از عشق گذشته در قلب تو وجود داشته باشد اما پرویز اگر این طور نیست و تو می توانی در کنار او خوشبخت شوی من حرفی ندارم تو را فراموش می کنم ولی مطمئن باش که این فراموشی به قیمت جان من تمام می شود زیرا من وقتی بمیرم آن وقت توی می توانی به راستی باور کنی که دیگر فراموشت کرده ام .
 من بدون تو حتی یک لحظه هم نمی توانم زندگی کنم من تو را حالا بیش از همیشه دوست دارم و احساس می کنم که به جز تو هیچ کس دیگر را نمی توانم دوست داشته باشم .
پرویزم ... من باید تو را ببینم و شخصا از همه چیز آگاه شوم زودتر به پیش پدرم بیا و در گرفتن جواب پایداری کن من خیلی رنج می برم و مطمئنم اگر دو روز دیگر هم همین طور غصه بخورم دیگر چیزی از وجودم به جز عشق تو باقی نخواهد ماند .
من فقط منتظر تو هستم سعی کن موافقت مادرت را به هر نحوی شده جلب کنی من به پدرم اطمینان کامل دارم و می دانم که به این موضوع های کوچک اهمیت نمی دهد ولی تنها مادرم هست که شرط ازدواج ما را رضایت مادر تو قرار داده و تو
می توانی با منطق قوی خودت او را هم متقاعد کنی .
 پرویز من احساس می کنم که بالاخره همسر تو خواهم شد و این حوادث در محبت ما کوچک ترین خللی وارد نخواهد کرد پرویز مادر تو چرا مرا دوست ندارد مگر من به او چه بدی کرده ام من نمی توانم باور کنم که مادر تو تا این حد مانع سعادت تو می باشد .
 پرویز من ... فراموش نکن که من نمی توانم تو را فراموش کنم این به منزله ی حکم مرگ من است هنوز خاطره ی شیرین آخرین شبی که با هم به سینما رفته بودیم در روح من باقی مانده و من گهگاه با به یاد آوردن تو و صحبت های تو همه ی رنج ها و غم هاین را فراموش می کنم و برای یک لحظه ی کوتاه خودم را خوشبخت می یابم کاش آن شب ها تجدید شود و ما بتوانیم در کنار هم زندگی سعادتمندانه ای تشکیل دهیم .
پرویز من ... تو باید به هر وسیله ای شده با مامانم صحبت کنی من برای این کار بهتر دیدم که پنجشنبه یا جمعه بلیت سینما بگیرم و برای تو هم بفرستم و تو در آنجا با مادرم آن طور که من می خواهم صحبت کنی و حس بدبینی را کاملا از دل او بیرون کنی . او امروز به قدری مرا اذیت کرده که حاضر بود بمیرم و این همه رنج نکشم ولی پرویز من به خاطر تو همه ی این چیزها را تحمل می کنم من خودم را برای مقابله با مصائب بزرگ تری آماده کرده ام و این چیزها در روح من کمترین اثری نخواهد داشت و ذره ای از عشق مرا به تو کم نخواهد کرد .
پرویز ... من اگر به جای تو بودم بیش از همه چیز مادرم را راضی می کردم تو سعی کن بر افکار و عقاید او مسلط شوی و او را راضی کنی من مادرت را با وجود این که زیاد ندیده ام و با او طرف صحبت واقع نشده ام دوست دارم و تعجب من در اینجاست که او چه طور حاضر است بر خلاف سعادت تو قدم بردارد .
 پرویزم ... من تو را با یک دنیا امید دوست دارم و فقط خوشبختی ات را از خدا می خواهم و شنیدن این مطالب مرا رنج می دهد من از دیروز تا به حال فقط اشک ریخته ام یک حالت عجیبی دارم به قول پوران حس فداکاری در من بیدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسیدن به مقصودم و به وشبختی که در کنار تو تأمین می شود تحمل کنم .
پرویز... تو هم سرسخت و فداکار باش تا می توانی در گرفتن جواب از پدرم پافشاری کن او آدمهای لجوج و سرسخت را دوست دارد و علاوه بر این هنوز جواب تو را نداده این طور نیست /
من از این موضوع بیشتر متأثرم که چرا باید مادر من که آن همه نسبت به تو مهربان بود این قدر دهن بین بوده و تحت تأثیر هر گفته ای خواه راست و خواه دروغ واقع شود و به این زودی تغییر عقیده بدهد ولی من مطمئنم که تو با منطق قوی خودت می توانی بر او غلبه کنی و عقیده ی ضعیف او را از بین ببری .
 پرویزم ... من از تو فقط یک چیز می خواهم و آن هم جلب رضایت مامانم و مادرت می باشد البته وقتی مادرت راضی شد مسلما مامانم هم راضی می شود جواب نامه ام را بنویس بده فریدون بیاورد من منتظر جواب تو هستم تا خدا با ماست هیچ کس نمی تواند مانع خوشبختی ما باشد من فقط از خدا می خواهم که من و تو را در کنار هم خوشبخت سازد تو هم برای حل این موضوع فقط به خدا پناه بیاور او ما را کمک خواهد کرد .
خداحافظ پرویزم
فروغ
سه شنبه
پرویزم ... یک خواهش کوچک از تو داشتم یادم رفت بنویسم یک قطعه عکست را برایم بفرستی پشتش را هم بنویسی بگذار لای کاغذ بده فریدون بیاورد و مطمئن باش به غیر از من چشم هیچ کس بر آن نخواهد افتاد خواهش مرا قبول کن
فروغ



***نامه ی شماره 5

پرویز محبوبم
این نامه را من فقط به منظور راهنمایی برای تو می نویسن و فکر می کنم در موفقیت تو بی اثر نباشد پیش از همه چیز باید بگویم که من اشتباه بزرگی مرتکب شده ام که تا اندازه ای به خوشبختی ما لطمه وارد کرد ولی حالا بی اندازه پشیمانم .
 بعد از این که تو دومین کارت خود را برای پدرم فرستادی و من او را نسبت به این امر بی اعتنا دیدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و بدون مشاوره با هیچ کسی برای او کاغذی نوشتم و در آن کاغذ صریحا اعتراف کردم که تو را دوست دارم و از او خواستم که خوشبختی مرا در نظر بگیرد و این قدر نسبت به این امر بی اعتنا نباشد نمی دانم این نامه ی من در او چه گونه اثر کرد و چه تصمیمی گرفت که همان موقع جواب کارت تو را نوشت ولی بعد من هر چه انتظار کشیدم آن را برای تو نفرستاد این بی اعتنایی و فراموشیبرای من خیلی گران تمام می شد و من فکر می کردم که دیگر باید برای همیشه از تو دست ردارم همین دیروز پیش از این که تو بیایی درد و اندوه شدیدی به روح من فشار می آورد که من تصمیم گرفته بودم بروم پیش پدرم و آن قدر گریه کنم که راضی شود باور کن اگر تو نمی آمدی و اگر پدرم زودتر از حد معمول از خانه بیرون نمی رفت من این تصمیم را عملی کرده بودم ولی خدا نخواست من فکر می کنم که این نامه ی من قدری او را به شک انداخته و از این حیث کاملا پشیمانم به طوری که دیگر محتاج به سرزنش هم نیستم نمی دانم تو هم مرا مقصر می دانی یا نه در هر صورت حالا دیگر چاره نیست .
 ولی آمدن آن شب تو باعث شد که او از بی اعتنایی سابق خودش دست بردارد و امروز صبح جواب تو را نوشت ولی در ضمن مثل این که یک قدری ناراضی بود و از آنجا که من قدری بیشتر از تو به اخلاق او آشنایی دارم حس کرده ام که این ها فقط و فقط بهانه است و نامه ی من باعث تغییر اخلاق و نظریه ی او شده است صبح وقتی مامانم موضوع را برایش شرح می داد در جواب گفت که اگر او بتواند خانه ای تهیه کند من راضی ام . ببین پرویز من می دانم که وضع مالی تو مساعد نیست و تو نمی توانی به این پیشنهاد جواب مثبت بدهی ولی تو سعی کن با ملایمت او را راضی کنی که از این فکر دست بردارد و ضمنا بگو که می توانی فعلا خانه ای اجاره کنی و بعد موقعی که وضع مالی ات اجازه داد به خرید منزل هم اقدام کنی .
ولی پرویز... مطمئن باش من هیچ وقت از تو بیش از حد استطاعتت تقاضایی ندارم من از تو خانه و زندگی لوکس نمی خواهم و اینها را که می نویسم افکار شخصی من نیست یعنی من شخصا از تو چیزی نمی خواهم و فقط مقصودم این است که تو را پیش از وقت به پیشنهادات پدرم آشنا کنم و تو در فکر چاره باشی و جواب را حاضر کنی ... من می دانم که این ها بهانه ای بیشتر نیست و او مقصودش آزار دادن من است ولی من هم میل دارم تو بدانی که او خیال دارد چنین پیشنهاداتی به تو بکند و پیش پای تو مانع بگذارد ولی تو شجاع باش و از این چیزها نترس و صریحا بگو که حالا نمی توانی خانه بخری ولی تا چند سال بعد مسلما خواهی خرید و این ها را فقط برای اطمنیان بگو ... زیرا من به این چیزها اهمیت نمی دهم و وجود و عدم خانه در نظر من یکسان است .
 یک موضوع دیگر را هم باید پیش تو روشن کنم و آن موضوع نامزدی ست . پرویز ... مامانم امروز به من گفت که فکر نمی کنم پدرت با نامزدی موافقت کند من گفتم ولی پرویز حالا پول ندارد تا بتواند وسایل عقد را مهیا کند ولی او در جواب من پیشنهاد می کرد که من شخصا در رد یا قبول آن اظهار عقیده ای نمی کنم و عینا آن را برای تو شرح می دهم تو درست فکر کن شاید تا اندازه ای مفید باشد .
 او گفت که تو مسلما برای تهیه مخارج عقد مجبوری از حقوق ماهیانه ات خر ماه مقداری کنار بگذاری و بعد وقتی مقدار پس اندازت کافی شد به این امر اقدام کنی ولی تو آن مقداری را که می توانی و می خواهی در عرض دو سال تهیه کنی یک مرتبه از بانک سپه به عنوان قرض بگیر و بعد هر ماه پولی را که می خواسته ای کنار بگذاری به بانک بده پرویز ... این عین پیشنهاد اوست و من همان طور که یک بار دیگر هم گفتم نمی توانم بگویم که خوب است یا بد البته تو بهتر از منصلاح خودت را تشخیص می دهی و می توانی در این باره فکر کنی و تصمیم بگیری
 ولی پرویز... باید بگویم که چاره ی منحصر به فرد در صورت مخالفت پدرم با نامزدی همین است .
درست است که این تصمیم هم برای من و هم برای تو ناگوار است و من هیچ وقت راضی نیستم تو را در اول جوانی مجبور کنم که به خاطر مخارج غیر لازم تن به قرض بدهی ولی از یک طرف هم می بینم که این قرض در صورت مخالفت پدرم واجب است در هر صورت من نمی توانم عقیده ی خودم را برای تو تشریح کنم یعنی اصلا در این باره صاحب عقیده ای نیستم تو خودت فکر کن و موضوع را درست در نظر بگیر اگر به خوشبختی تو لطمه وارد نمی کند آن را بپذیر وگرنه من هم در این امر اصراری ندارم بلکه تو را منع می کنم .
 خیلی حرف ها دارم که باید سر فرصت برای تو شرح دهم پرویز مجبورم ... من از تو هیچ چیز نمی خواهم همین قدر که تو مرا دوست داشته باشی و صاحب یک زندگی مختصر و شیرینی باشم برای من کافی ست ولی از طرف دیگر نمی توانم در مقابل پدر و مادرم از تو دفاع کنم زیرا می دانم که با اخلاقی که آنها دارند مسلما این امر به ضرر من و تو تمام می شود ولی من تا آنجا که در قوه دارم سعی می کنم که از حیث مخارج به تو کمک کنم و حتی المقدور از خرج های زیادی و تزیینات مزخرف جلوگیری کنم زیرا می دانم که تو اگر رنج ببری برای من خیلی ناگوار خواهد بود و من بیشتر از تو رنج خواهم برد .
 پرویز ... دیشب خودت بودی و حتما شنیدی که مامانم چه گفت و مقصود او از شرایطی که تو باید بپذیری چه بود ... من نمی دانم که تو به نوع این شرایط پی برده ای یا نه ولی فکر نمی کنم که هیچ وقت این شرایط به مرحله ی عمل برسد و اصلا فکر این کمه شاید من و تو روزی مجبور شویم که یکدیگر را ترک گوییم برای من تلخ آور و رنج آور است چه برسد به این که بخواهیم به این کار اقدام کنیم .
 من خودم هیچ میل ندارم برای تو بگویم که این شرایط چیست زیرا تا آنجا که حس کرده ام کاملا بچه گانه و دور از عقل است لابد از موضوع سندی که سیروس به مامانم داده اطلاع داری این سند دلالت بر این می کرده که اگر روزی سیروس بخواهد به غیر از پوران زن دیگری اختیار کند مجبور است 10000 تومان بدهد ببین پرویز بچه گانه تر از این پیشنهاد ممکن است در دنیا وجود داشته باشد خیلی مضحک است من که مخالفم ولی از آنجا که شرط ازدواج ما را مامانم دادن این سند قرار داده من به تو موضوع را گفتم و تو تصدیق کن که چنین چیزی غیر ممکن است و تو اگر حقیقتا مرا دوست داشته باشی این سند را می دهی من با کمال اطمینان به تو می گویم که دادن این سند برای تو کوچک ترین ضرری ندارد افسوس که اختیار دست خودم نیست اگر نه به تو ثابت می کردم که برای من مادیات کوچک ترین ارزشی ندارد و من هیچ وقت سعادتم را فدای پول نمی کنم وجود تو برای من بیش از میلیون ها ارزش دارد.
پرویز محبوبم ... فکر می کنم تا آنجا که توانسته ام موضوع را برای تو روشن کردم من موفقیت تو را در این امر از خدا می خواهم و از تو و مادرت یک دنیا تشکر می کنم می دانستم که این حرف ها همه اش دروغ است و مادر تو بالاتر از آن است که دیگران تصور می کنند من به تو اطمینان می دهم که همه ی آن حرف ها را فراموش کرده ام و هرگز این مزخرفات نمی تواند در من تأثیر کند پرویز... تا آنجا که می توانی با پیشنهادات پدرم موافقت کن و او را راضی نما فراموش نکن که در صورت مخالفت او من و تو مجبوریم برای همیشه از یکدیگر جدا شویم پرویز من ... دیگر بیش از این نمی توانم بنویسم .
 سعادت تو را از خدا می خواهم
 
خداحافظ
فروغ
2/4/1329 جمعه

                                                                                                                             


***بزودی نامه های دیگر فروغ را که به پرویز شاپور نوشته است را برایتان خواهم نوشت.روحش شاد.***(۱۱ نامه)

 

                                                                                                                               

                                                                                
 

دکتر شریعتی

 زندگینامه دکترعلی شریعتی

  (1356-1312 )

 


 شریعتی کسی بود که در برهه ای از زمان خودش را احساس کرد ، آن زمان در دوران نوجوانی بود احساس کرد که دین داری جامعه و آنچه که با تلقین به او آموخته اند نمی تواند روح آزاده اش را سیراب کند به هر دری زد ولی به نتیجه نرسید و در زمانی خود را تنها یافت، تنهای تنها. به قول خودش در کنار کوه سنگی در مشهد کنار استخر بزرگ قرار گرفت و تصمیم گرفت خود را آسوده سازد ، چون دیگر تحمل تنهایی برایش غیر ممکن می نمود ولی با خود گفت: در دنیا مثنوی معنوی وجود دارد و من می توانم تا آخر عمر خود را با آن مأنوس کنم و از تنهایی بیرون آیم و همین دلیل برای ادامه زندگی من کفایت می کند!

عظمت روح دکتر در وصف نمی گنجد، به همین مقدار بسنده می کنم.


                      

131۲

تولد در مزینان خراسان.

1319 ورود به دبستان ابن یمین مشهد.

1322

تاسیس « نهضت خداپرستان سوسیالیست» برهبری محمد نحشب.

1323

تاسیس « کانون نشر حقایق اسلامی» در مشهد به ابتکار استاد محمد تقی شریعتی.

1326

انتشار شماره اول نشریه کانون بنام « کارنامه کانون».

1327

عضویت در « کانون» .

1329 ورود به دانشسرا و استخدام همزمان در فرهنگ مشهد.
1330

راهپیمایی عظیم مردم مشهد در پشتیبانی از نهضت ملی مصدق ( پایین آوردن تابلوی شرکت نفت ایران وانگلیس و نصب تابلوی « شرکت ملی نفت ایران» و سخنرانی استاد محمد تقی شریعتی بر فراز ساختمان شرکت).

1331

پایان تحصیلات دانشسرای مقدماتی ( نظام قدیم) و شروع به تدریس در مدارس، تاسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، نگارش کتاب «مکتب واسطه» و شروع به ترجمه کتاب «ابوذر غفاری، خداپرست سوسیالیست»، اثر جودة السحار مصری، نخستین بازداشت به جرم تظاهرات ضد دولتی.

1332

پیوستن به « نهضت مقاومت ملی »، اخذ دیپلم تکمیلی ادبی (پیش دانشگاهی).

1333

 ترجمه « نمونه های عالی اخلاقی» اثر کاشف الغطاء.

1334

 تاسیس دانشکده ادبیات مشهد وادامه تحصیل تا لیسانس، نشر جزوه « تاریخ تکامل فلسفه».

1336

بازداشت در مهر ماه بهمراه 16 تن از یاران « نهضت مقاومت ملی» بمدت یک ماه و اندی.

1337

فارغ التحصیل دانشکده  با احراز رتبه اول، ازدواج با یکی از همکلاسان خود خانم فاطمه (پوران) شریعت رضوی.

1338

 اعزام به فرانسه، تولد اولین فرزند.

1339

شناخت فانون و ترجمه گزیده ای از آثار وی، انتشار ترجمه « نیایش» کارل در مشهد، پیوستن به شاخه ای از جبهه آزادیبخش ملی الجزائر، فعالیتهای سیاسی در بطن اپوزیسیون ملی- دمکراتیک و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی، انتشار نشریه "ایران آزاد" جبهه ملی و ارگان فکری "اندیشه جبهه" که فانون را نخستین بار در آن به ادبیات انقلابی ایران معرفی نمود.

1340

 بازداشت در پاریس در پی تظاهرات دانشجویان در برابر سفارت بلژیک  بهنگام شهادت پاتریس لومومبا، 17 ژانویه، گفتگو با گیوز (روشنفکر توگوئی) در زندان سیته پاریس.

1341

تحصیل و پژوهش  در جامعه شناسی و تاریخ ادیان، در کلاس های ماسینیون، برک، گورویچ، آشنائی با سارتر و محیط روشنفکری فرانسه، انتشار «غربزدگی» آل احمد در ایران.

1342

اخذ دکترای ادبیات در سوربن زیر نظر ژیلبر لازار.

1343

بازگشت به ایران و بازداشت در مرز و انتقال به تهران.

1351-1344

پس از یکدوره تدریس در مدارس، تدریس در دانشگاه مشهد، انتشار دفاتر ادبی «کویر» و «اسلامشناسی» (مشهد)، یکرشته  سخنرانی و کفرانس در دانشگاه های سراسر کشور و بویژه تهران-حسینیه ارشاد، که به درخواست بخشی از روحانیت محافظه کار توسط رژیم  شاه تعطیل میشود، ممنوعیت انتشار و سخنرانی. حبس بمدت 18 ماه در زندان ساواک، پلیس مخفی شاه، در سلول انفرادی، آزادی پس از توافقات الجزیره، زیرنظر در منزل.

1356

 

26 اردیبهشت- پس از توفیق در ترک ایران تحت نام خانوادگی دوم خود، همسر و فرزندش ممنوع الخروج و گروگان گرفته میشوند، 29 خرداد - شهادت در شرایطِ مشکوک در ساتمپتون انگلستان.

منابع :

---------------------------------------

1. شریعت رضوی، پوران، طرحی از یک زندگی، تهران: چاپخش، چاپ سوم، 1375

2. رهنما، علی، یک اتوپیاگرای مسلمان، بیوگرافی سیاسی علی شریعتی، لندن : آی.بی. تاریس، 1996

3. پژوم جعفر، یادنامه استاد محمدتقی شریعتی، قم : نشر خرم، 1370