هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

گزیده ای از کتاب دل نیلوفر

 

 

شمعی بودم که گرمای نگاهت به ان روشنی بخشید .نورش مشعلی بود که راه ارزوها را به من می نمیاند.

 

قطره هایش جاده های ارزوهایم را هموار می ساخت

 

اما..


دریافتم دلت به گرمای شمع دیگری گرم است  .


پس هم چنان سوختم و سوزش قطره هایش بر دلم یادر اور اولین گرمای نگاهی است که شمعی خاموش را روشن ساخت.

 

چه می شد اگر می امدی و قطره های سوخته ام را جمع می کردی و با نخی از عشق من را دوباره می ساختی..

 

امیدوارم از نوشته ی این نویسنده ی کوچولو خوشتون اومده باشه.

 

یه سرس هم تو ی کلبه ی تنهایی ما بزنید خوشحال می شم.

 

***************************************************

با تشکر از نیلوی عزیز که منو محرم دونسته و اسرار دلشو تو وبلاگ من بیان کرده.امیدوارم تمام شما عزیزان بیننده و بازدیدکننده از وبلاگ اسکان منو محرم اسرار دونسته و تراوشات ذهنی خود را به عنوان تحفه و یادگار در این وبلاگ به یادگار بسپارید.

***************************************************

 

منتظر حضور گرمتان هستم.

 

 

 

 

شیشه آرزوها

 

روزی جوانی نزد استاد معنوی خود رفت و از او پرسید : ای استاد من از تو سوالی دارم

استاد گفت : سوالت چیست؟

جوان گفت : من خواسته های زیادی در زندگی دارم و برای به دست آوردن آن ها خیلی تلاش کرده ام ولی تا کنون به هیچ یک از هدف ها و آرزوهایم دست نیافته ام و همین امر باعث شده است که به افسردگی و ناراحتی دچار شوم و احساس کنم که دیگر نمی توانم به خواسته هایم برسم و باید آرزوهایم را به فراموشی بسپارم و به زندگی دلسرد و دلزده شوم. از شما خواهش می کنم که مرا راهنمایی کنید.

استاد پاسخ داد : من می خواهم برایت مثالی بزنم و تو باید جواب سوالت را در مثال من پیدا کنی.

فرض کن که دنیای به این بزرگی مانند ساحل دریایی پهناور است و همان طور که می دانی هر چه را که به دریا بیندازی بعد از مدتی دریا آن را به ساحل بر می گرداند. هدف ها و آرزو های هر شخص مانند نوشته ای است که در شیشه می گذاری و آن را به دریای بیکران هستی پرتاب می کنی. هر چه خواسته هایت بیشتر باشد آن را دورتر پرتاب خواهی کرد و ــ طبق قانون دریا که برایت گفتم ــ دریا آن شیشه را به سمت ساحل بر می گرداند ولی نه به طور قطع در همان جایی که شیشه را پرتاب کردی بلکه باید با لذت و شادمانی در طول ساحل زندگی قدم بزنی و از لحظه های خود لذت ببری تا این که هدف هایت بعد از فاصله ای زمانی به تو باز گردد و آن ها را مشاهده کنی.

متاسفانه تو در همین محل مانده ای و غصه می خوری. بلند شو و در ساحل زندگی به کاوش مشغول باش.