هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

تو که می آیی...




تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی

 

تو که می آیی...




تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی

 

از خدا پرسیدم ! ...



از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر.

با اعتماد زمان حالت را بگذران و  بدون ترس برای آینده آماده شو.

شک هایت را باور نکن و  هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید.


 

راستی خدا ...


راستی خدا ...

 

دلم هوای دیروز را کرده ...

 

هوای روزهای کودکی را ...

 

دلم میخواهد مثل دیروز قاصدکی بردارم

 

آرزوهایم را به دستش بسپارم تا برای تو بیاورد ...

 

دلم میخواهد دفتر مشقم را باز کنم و

 

دوباره تمرین کنم الفبای زندگی را ...

 

میخواهم خط خطی کنم تمام آن روزهایی که دل شکستم

 

و دلم را شکستند ...

 

دلم میخواهد این بار اگر معلم گفت در دفتر نقاشی تان

 

هر چه میخواهید بکشید

 

این بار تنها و تنها نردبانی بکشم به سوی تو ...

 

دلم میخواهد این بار اگر گلی را دیدم

 

آن را نچینم ...

 

دلم میخواهد

 

می شود باز هم کودک شد؟؟

 

راستی خدا !!!

 

دلم فردا هوای امروز را می کند ...

 



دلم برای کسی تنگ است ...

 

       دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است

      دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد

      دلم برای کسی تنگ است که با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند

      دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد ...

      دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد

      دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد

      دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد

      دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد

      دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست

      دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده

      دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

      دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است

      دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است

      دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است

      دلم برای کسی تنگ است که مرهم زخمهای کهنه است

      دلم برای کسی تنگ است که محرم اسرار است

      دلم برای کسی تنگ است که راهنمای زندگیست

      دلم برای کسی تنگ است که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند.....

این روزها....


درد های من منقبض شده اند

در انتهای رنج هایم امشب تمام میشوم

روزنه ای نیست برای افتابی شدن

سایه هایم را پس دهید من از افتاب افتاده ام

احساسات پاکم ...







 

از بیان احساسات پاکم هراسی ندارم

می نویسم هر آنچه را که در قلبم بارور شده است

نام تو را که تکرار می کنم قلبم به یکباره می لرزد

تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم

 


یک آرزو




نمی دانم هم اکنون در کجا مشغول لبخندی

 

فقط یک آرزو دارم که در دنیای شیرینت

 

میانِ چشمِ تو با غم نباشد هیچ پیوندی...

شوق تو ...





کسی به شوق تو می خواهد پرواز کند تو پر و بالش باش ...

کسی به شوق تو می روید تو آبش باش ...

کسی از سوزش دل با تو سخن می گوید تو زبانش باش ...

کسی تو را بی آنکه بداند جستجو می کند تو مقصد و مقصودش باش ...

کسی تو را صدا می کند تو ندایش باش ...

کسی تو را عشق می ورزد تو معشوقش باش!