یک روز فرزندی که میخواسته انشا بنویسه ، از پدرش میپرسه پدر جان لطفا به من بگید سیاست یعنی چه؟
پدرش فکر میکنه و میگه بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال از خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی .
من حکومت هستم و همه چیز رو در خونه من تعیین میکنم ، مامانت جامعه است چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه ، کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه است چون از صبح تا شب کار میکنه و هیچی نداره ،تو روشنفکری , چون داری درس میخونی و پسر فهمیدهای هستی ،داداش کوچیکت هم دو سالش هست و از نسل آینده است .
امیدوارم که متوجه شده باشی که منظورم چی هست و فردا بتونی بیشتر در این مورد فکر کنی ...
پسر کوچولو فردا شب با صدای برادر کوچیکش از خواب میپره ، میره به اتاق برادر کوچیکش و میبینه زیرش رو کثیف کرده و داره روی خرابی دست و پا میزنه و میره تو اتاق خواب پدر و مادرش , میبینه پدر توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته . و هر کاری میکنه مادرش از خواب بیدار نمیشه ،میره تو اتاق کلفت شون که اون رو از بیدار کنه ، میبینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و بعد میره و سر جاش میخوابه و فردا صبح از خواب بیدار میشه .
فردا صبح پدرش از پسرش میپرسه ، پسرم فهمیدی سیاست چیست؟
پسرش میگه ، بله پدر دیشب فهمیدم که سیاست چی هست . سیاست یعنی اینکه حکومت ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو میده در حالی که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری میکنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه در حالی که نسل آینده داره در خرابی دست و پا میزنه ...
خیلی عالی بود واقعیت زندگی همینه
سلام.
وبلاگتون بی نهایته لطفا به وبلاگ من هم سر بزنید.
با سلام با تشکر از مثال عینی تون . خیلی عالی بود خدا آخر و عاقبت نسل آینده رو با این حکومت به خیر کنه .
خوش حالم که به جای خوب حرف زدن ،حرف خوب می زنی