دَم از بازی حکم میزنی..
دَم از حکم دل میزنی...
پس به زبان”قمار”برایت میگویم
قمار زندگی را به کسی باختم که “تک دل” را با “خشت” برید
جریمه اش ” یک عمر”
”
حســــرت” شد
باخت ِ زیبایی بود!
یاد گرفتم به “دل” ، “دل” نبندم
یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم
“دل” را باید ” بُــر” زد جایش “سنگ” ریخت
که با “خشت” “تک بــُری” نکنند
جا برای من گنجشک زیاد است ولی
به درختان خیابان تو عادت کردم
یادت باشددلت که شکست,سرت را بگیری بالا
تلافی نکن,فریاد نزن,شرمگین نباش
دل شکسته گوشه هایش تیز است
مبادا دل و دست آدمی که روزی
دلدارت بود زخمی کنی به کین
مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود
صبـــــــــور بــــــاش و ســـــــاکــــــت...
بچـــه کـــه بـــاشی …
از “نقـــاشی”هـــایتـــ هـــم …
مــی تــواننــد بـــه روحیـــاتــ و درونیـــاتتــ پی ببــرنـــد ،
بـــزرگ کـــه مــی شـــوی …
از حــرفهـــایتـــ هـــم نمــی فهمنـــد تـــوی دلتــ چـــه خبـــر استــ !
از زندگی دردها کشیدیم و از دردها درسها آموختیم . با تنهایی ساختیم ، با بیکسی سوختیم ولی یاد نگرفتم کسی را فراموش کنیم .