شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را وزن کنم! ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم! آری هزاران بار افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین، دهانمان پر شده است از غلظت تلفظ حرف <ض> در کلمه "و لا الضالین" ولی غافل ازآن که خود عمریست در گمراهی به سر می بریم...
به کجای هستی داری منزل ؟
کنار که هستی ؟
شادی یا غمگین ؟
آیا تو هم مثل من بیتابی ؟
مثل من بی جانی ؟
من تو را نمیبینم !
آیا تو مرا میبینی ؟
چشمان من ملتمس دیدن توست !
گوشهایم در جستجوی آهنگ صدای توست !
مرا تحمل تا به کی ؟
بی تو مردم !
میگویند تو رفتی !
آیا موقع رفتن اشکهای مر ا دیدی ؟
بگو آیا صدای فریا د بمان مرا شنیدی ؟
باور ندارم رفتنت را بی تو بودن را !
هیچ گاه نمیدانستم روزی فرا خواهد رسید
که اجازه دیدن تو ر ا نداشته باشم
و محتاج صدای پای قاصدی باشم
که خبر از تو آورد !
نیستی که ببینی بی تو پر پر زدنم را !
مرا به حال چه کسی رها کردی ؟
چگونه دل بریدی ؟
بدان خسته ام بی تو !
خیلی زود در قاب خاطره ی دل نشستی !
همه گویند تو خاطره ای و
یادی ست از تو برای من !
باید بگویم تا نفس دارم و از نفس افتم
و تا وجودی از وجودم را خداوند یکتا باقی گذارد
هرگز تو را فراموش نخواهم کرد و
هر گاه نام تو را می شنوم
تمام وجودم در هر لحظه خواهد مرد !
تو همیشه هستی کنار من...
سلام
واقعا عالی نوشتین. متاسفانه بد عادت شدیم روزه می گیریم اما دم افطار اول به فکر سیر شدنمون هستیم بعد به فکر خدامون. به فکر هیچ گرسنه ای هم نیستیم . روی صحبتم بیشتر با خودمه .دوستان به دل نگیرین.
آقا حسین عزیز حق با شماست ما گم شدیم در ظاهر دین
به امید لحظه هایی پر از یقین و ایمان واقعی
ممنون ؛ بکام انشالله.
فرداست که لبریز حقایق شده است
تلخ است که با درد موافق شده است
عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی
پاییز بهاریست که عاشق شده است
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
چقدر ...
وبلاگ زیبایی داری منتظر نگاه گرمتون تو وبلاگم هستم
سلام
موافقم
تواین رویای سر در گم خداحافظ گل گندم
توهم بازیچه ای بودی تودست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه که بارونی نمیتونه
طلسم رو برداره از این پاییزدیوونه
ر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده ام
وسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده ام
دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام
من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام
کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام…
.بهم سربزنی ممنون میشم عسیسم[گل]