هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

حسین پناهی ...

می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..

آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود

عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد

بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود

بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند

تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند

تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود

و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

چند وقتی است آسمان هم بخیل شده است

انگار گرد مرگ را در زمین خدا پاشیده اند

اما نه

این زمین خدا نیست

زمین خدا پاک بود

آلوده اش کرده ایم.

آسمان را در جستجوی ابری کاویده ام

قدیسه ی من!

خورشید را پنهان کن و آب بیاور

برای ارواح برزخ نذری کن

شاید قبول شود و باران ببارد

زمین سوخته دلم ترک برداشته است

تو باران شو و بر من ببار

تو می توانی اشک آسمان را دربیاوری؟

شب که بخوابیم آیا دوباره صدای ترنم باران را روی سقف خانه مان خواهیم شنید؟

بالاخره خواهد بارید

می دانم دلش خواهد سوخت به حال ماها

اما نه بهتر است بگویم باران زده است

با آمدنت باران هم راه خود را به زمین باز کرد است

شمعی روشن کن

شاید دل ارواح برزخ بسوزد و رگه ای باران بفرستند

من تنها آرزو می کنم

شاید

خنکای صبح فردا را با نم تازه باران تجربه کنم

 

" حسین پناهی "

کاش ...



کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از من خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش تا آسمان بارانی ست
از زلال چشمهایش تر شویم

از نگاه زرد گلدانهایمان
کاش با رغبت پرستاری کنیم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم
به نگاه سردشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یاس ها خلوت کنیم


مریم حیدرزاده

 

بدون شرح ...


لیاقت میخواهد شریک شدن

تو خوش باش به همین با هم بودن های امروز

من خوشم به خلوت تنهایی ام!

تو بخند به امروز

من میخندم به فرداهایت....

 

چرا من دوستت دارم؟



مرا دلتنگ می دارد؛
نجیب سبز دستانت!
به لمس روشن احساس؛
برایم نی نوازی کن!
و عکس خاطراتم را بگیر ازمن؛
برایش قاب سازی کن!
چرا من دوستت دارم؟
تو می دانی ؟
خودمن هم نمی داند!
چرا این عشق و این احساس؛
شبیه کوه پابرجاست؟
صدای گفتن لیلی ؛ چو می آید برون از لعل لب هایت؛
چه زیبا و چه بی همتاست!
تویی مجنون!
منم لیلی!
همیشه دوستت دارم؛
گل من مهربان،
دور از هوس،
خیلی!
برایم مهرسازی کن؛
خیالم را بگیر از من،
و با احساس،
بازی کن!
اگر خوردم زمین ؛ یاری!
تو تیمار دل لیلی،
شبیه یک پرستاری!
برای درد بیماری...
تو را من دوستت دارم!
ابد؛
مادام!

مادر ...


Description: https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif

وقتی خیس از باران به خانه رسیدم

برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟

خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد

اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت:

باران احمق

این است معنی مادر

 

نگاه ...


Description: https://mail.google.com/mail/u/0/images/cleardot.gif

ساده بگویم . . .
 نگاه زاده ی علاقه است
اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند . . .
دیگر تو از آن خود نیستی . . .

 

شعر من...



صورتت شعرست و هر یک تار زلفت مصرعی
شعر را یک مصرعِ پیچیده زیبا می کند

بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر...


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ;

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.

درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود و دوستداران خود غافل بوده است.

آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمان و انسانهایی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم!

ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم و هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

نفرین ...


نفرین به سقف و چَشم بیدار...
نفرین به قاب ِ عکس و دیوار !!....

نفرین به سیم ِ لخت گیتار !
نفرین به قول ترک سیگار   

دهه پنجاه و شصت یعنی ...



دهه پنجاه و شصت یعنی :

یعنی خاله بازی با چادر مامانامون توی کوچه


یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی


یعنی بوی نون و پنیر و نارنگی تو کیف


یعنی فوتبال دستی


یعنی مانتو خفاشی با اپل


یعنی توپ دو لایه رنگی پلاستیکی


یعنی آتاری و میکرو


یعنی انباری و بوی سرکه


یعنی شکر ، روغن ، قند کوپنی


یعنی فخر فروختن با کتونی میخی


یعنی ته کلاس و تقسیم لواشک


یعنی کارت صدآفرین


یعنی حسرت یک دقیقه خواب بیشتر تو زمستون


یعنی ادکلن کبرا و ویوا


یعنی تلویزیون سیاه و سفید


یعنی بستنی کیم دوقلو


یعنی آدامس خروس نشان


یعنی بوی آش و کشک تو  یه روز بارونی


یعنی چراغ علاءالدین و سیب زمینی


یعنی کوبلن و کاموا


یعنی بازی خط خط


یعنی کپسول بوتان و پرسی


یعنی جوجه رنگی


یعنی نوار کاست


یعنی آلبالو خشکه

یعنی پرش از روی رختخواب و سقوط آزاد با اونا


یعنی تک درخت ته کوچه


یعنی سوختگی نارنجی رنگ بلوز کاموایی


یعنی بوی نم زیرزمین


یعنی نیمکت سه نفره


یعنی چوبین و برانکا


یعنی تیله بازی


یعنی عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم …


تقدیم به همه دهه 60-50 ها " خاص ترین نسل ایران "