هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

آدمیزاد است دیگر ...


آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

گاه‌گاهی گوشه‌ای بنشیند و هق‌هق کند

 

با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش

هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند

 

من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف

در پی‌ات باید مکرر مغرب و مشرق کند

 

آن قدر با چشم‌هایت دلبری کردی که شیخ

جرأت این را ندارد صحبت از منطق کند

 

حد بی‌انصاف بودن را رعایت کن ، برو

ماندن تو می‌تواند شهر را عاشق کند

 

کاش می‌شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم

آدمیزاد است دیگر ، دوست دارد دق کند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد