هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

خدا ...


دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست

برلبش جام شرابی وسبویی در دست

 

گفتم نکنی شرم از این می خواری؟

گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟

 

گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟

در روز جزا وعده به اتش کرده؟

 

گفتاکه برو بی خبر از دینداری

خود را به از باده خوران پنداری؟!

 

من می خورمو هیچ نباشد شرمم

زیرا به سخاوت خدا دل گرمم

 

من هرچه کنم گنه از این می خواری

صد به ز تو ام که دایما هشیاری

 

عمر زاهد همه طى شد به تمناى بهشت

او ندانست که در ترک تمناست بهشت

 

این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت

هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت

 

دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست

دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد