هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

تنهایی


تنهایی کِﻪ ﻃﻮﻻﻧﯽ میشَود..

ﻣِﻌﯿﺎﺭ دوست ﺩﺍﺷﺘَﻦ ﺁﺩَﻡ ﻫﺎ هَم..

عوض میشوﺩ..

میبینی ﮐﺴﯽ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮔﻮﺷِﻪ ی اتاقش را

ﺑﺎ ﮐُﻞ دنیا ﻫَﻢ ﻋَﻮﺽ ﻧِﻤﯽ ﮐﻨﺪ...

باران

باران ببارد

و نسیم دل انگیز صبحگاهی همرایش کند

خنکای باران صورتم را

و بوی باران احساسم رانوازش کند

و دل عاشق که باشد

بخدا که هیچ خدایی را بندگی نخواهم کرد جزخدای عشق...

روزگار


زیباست با حوصله بخون ؛

 

فصل اول :

روزگاری خانه هامان سرد بود

بردن نفتِ زمستان درد بود

یک چراغ والور و یک گِرد سوز

زیرکرسی بالحافی دست دوز

خانواده دور هم بودن همه

در کنار هم میاسودن همه

روی سفره لقمه نانی تازه بود

روی خوش درخانه بی اندازه بود

گربرای مرد ، زن نامرد بود

صدتفاوت بین زن تامرد بود

آن قدیماعاشقی یادش بخیر

عطروبوی رازقی یادش بخیر

عصرپست وتلگراف ونامه بود

روزگارخواندن شه نامه بود

تبلت و لپ تاپ و همراهی نبود

عصر دلتنگی و بی تابی نبود

...................

 فصل دوم :

قلبهامان اندک اندک سرد شد

رنگ وروی زندگیمان زرد شد

بینی ِخیلیا باطل شدند

باپروتز بعضیا خوشگل شدند

عصرساکشن آمدولاغرشدیم

درخیال خودچقد بهترشدیم

میوه هم گلخانه ای شدعاقبت

آب هم پیمانه ای شد عاقبت

...................

فصل سوم :

عصرنت شد،عصرپی ام، عصرچت

عصرایرانسل،فراوانی خط

عصر آدم های بد ،

بی مایه شارژ

عصرتلخ خودفروشی با یه شارژ

عصرمرفین وترامادول..دوا

باکراک وشیشه رفتن به فضا

عصرآقایان آرایش شده

عصرخانمهای پالایش شده

وای براین عصرتلخ بی کسی؛

عصرتلخ استرس...

دلواپسی....

 

به کجا میرویم اینچنین.......؟؟؟؟!!!!!

افسانه ...


آن شب که شد زندگی ما آغاز

آغاز شد افسانه این سوز و گداز

دادند به ما دلی و گفتند بسوز

دیدند که سوختیم گفتند بساز

بدون شرح


در حوالی این دنیا ، نه صادق به زندگی هدایت شد ، نه فروغ، از ناامیدی به امید رسید ، و نه سهراب قایقی ساخت ، تا به شهر رویاهایش رسد ، قلم و کاغذ کارشان بازیست با ذهن تا روزمان را به شب و ماهش دلخوش کنند.

ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ،ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﺑﺮﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ، ﮔﺮﮒ ، ﮔﺮﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ، ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺳﺖ

ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺎﺷﯽ ، ﺑﺎﺯ ﺭﻧﮕﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ

ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ، ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ

ﺳﺨﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺍﺳﺖ ، ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺳﻨﮕﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ...

خوشبخت باشید........

همان باشید ک میخواهید.

اگر دیگران آن را دوست ندارند

بگذارید دوست نداشته باشند..

به سلامتی ...


به سلامتی پسری که عشقش عاشق رفیقش شد...

اسم عشقشو تو گوشیش نوشت: "زن داداش"

به سلامتی دختری که شب عروسی دوست پسرش میرقصه و دست هاشو میندازه رو شونه عروس... میگه مواظب داداشم باش...

به سلامتی سربازی که تو ایست بازرسی شیشه مشروب رو دید به فرماندش چیزی نگفت فقط گفت یه پیک به سلامتی عشقم بزنید،،،،که امشب عروسیشه.

بسلامتی سربازی ک باحقوق خدمتش؟؟؟ واسه دوست دخترش مانتو خرید!!! ولی دوست دخترش دکمه هاشو واسه یکی دیگه باز کرد.

به سلامتی دختری که به عشقش گفت : اگه بمونی میشی بابای پسرم و اگه بری میشی اسم پسرم…

 به تلخی پیکهای عرقی که به سلامتی تو بلند کردم و سر لج بعضیا مزه نخوردم، مستانه به یادتم..

بِزَن بِه نابودی کَسی کِه بِهِش اِس میدادی تو بَغَل یِکی دیگه میخوندِش وحَذفِش کرد و گفت : ایرانسل بود...

چه خبر از دڸ تو ...


چه خبر از دڸ تو
نفسش مثل نفسهای دڸ کوچک مڹ میگیرد
یا به یک خنده ی چشماڹ پر از ناز کسی میمیرد
آیا تو هم از غصه ایڹ دوری  کمی دلگیری؟
 
یا لحظه ای هم خبر از حاڸ دڸ خسته ی مڹ میگیری
شود آیا که شبی
دڸ مغرور تو هــــــــــم
فکر چشماڹ سیاه دگری را بکند
دست خالی ز وفایت روزی
قطره ای اشک ز چشماڹ ترم پاک کند
چه خبر از دڸ تو
دانـی آیا که در ایڹ کلبه ی درد
اندکی مهــــــــــر تو بس بود ولی
دڸ بیرحم تو با ایڹ دڸ دیوانه چه کرد
راستی چه خبر از دڸ تو ؟؟!!

کاش ...



کاش وقتی زندگی فرصت دهد
گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از من خویش را
وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش تا آسمان بارانی ست
از زلال چشمهایش تر شویم

از نگاه زرد گلدانهایمان
کاش با رغبت پرستاری کنیم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم
به نگاه سردشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می شویم
با خدای یاس ها خلوت کنیم


مریم حیدرزاده

 

بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر...


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ;

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.

درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.

دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود و دوستداران خود غافل بوده است.

آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمان و انسانهایی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم!

ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم و هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

دوستدارتو : بابالنگ دراز

نفرین ...


نفرین به سقف و چَشم بیدار...
نفرین به قاب ِ عکس و دیوار !!....

نفرین به سیم ِ لخت گیتار !
نفرین به قول ترک سیگار