کنج گلویم قبرستانیست پرازاحساس هایی که زنده به گورشده اند به نام....
بغض...
زمین و زمان را به هم می دوختم اگر ذره ای دلت با من بودهمیشه این بوده است: من تو را دوست دارم..تو دیگری را .. و دیگری مراآری..اینگونه است که ما همه تنهاییم
بغضدست هایی ستکه از بیم آغـــــوش شدنتوی جیبم محــــکم مشت کرده اموقتی عابری که عطر تو را به تن زدهتو نیستی !
زمین و زمان را به هم می دوختم اگر ذره ای دلت با من بود
همیشه این بوده است:
من تو را دوست دارم..تو دیگری را .. و دیگری مرا
آری..اینگونه است که ما همه تنهاییم
بغض
دست هایی ست
که از بیم آغـــــوش شدن
توی جیبم محــــکم مشت کرده ام
وقتی عابری که عطر تو را به تن زده
تو نیستی !