هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

روح سرگردان


روح سرگردان عشقم ؛ جلوهٔ شیدائی ام

سینه ام آتش گرفت از غربت تنهائی ام

 

سایه ای از یک جنون جانگزا گسترده است

در بیابانها طنین نالهٔ لیلائی ام

 

روز و شب چون موج سر بر صخره دارداشک من

ای به قربان خیالت دیدهٔ دریائی ام

 

آرزو دارم به کویت  پر بگیرم  تا افق

من که چون پروانه ها همزاد بی پروائی ام

 

هر کسی می بیندم‌ دیوانه میخواند مرا

گوئیا من تا ابد محکوم این رسوائی ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد