هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

درخشش چشمان تو را در صحر صبح کشیدم، خورشید خجالت کشید آن روز طلوع نکرد

آن زمان که عشقی نبود و تنهایی را یافتم، دیدم که وسعت تنهایی کوچک است ولی عمق آن زیاد ولی از این تنهایی شاید بتوان عشقی یافت ...........

زیبایی عشق تو را در طلب یار کشیدم

همه جان فال زدم ، اسمی به زیبایی اسم تو نشنیدم

اونور دنیا که باشی

خودم میام میارمت

غصه تنهایی نخور

مگه تنها می زارمت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد