هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد


 می دونی ! اول میخواستم این چند خط رو برای تو بنویسم و تموم ! ولی نمیدونم چی شد ؟ اینقدر دلم پر بود که دیگه نتونستم ننویسم این همه ! یه چند خطی هم شد واسه درددل با خدا !

میدونی ! الان که فکر میکنم میبینم خیلی چیزها هست که من شنیدم ! همه میگن ولی نمی تونم با تمام وجود درکش کنم ! آخه همیشه میگن آنچه از دل بر آید لاجرا بر دل نشیند !  یعنی اینا از دل حرف نمیزنن که بر دل من نمیشینه ؟ یا دل من اینقدر سیاه و تیره شده که دیگه هیچی بهش اثر نمیکنه ؟
حالا نمیخوام درباره همهء اون چیزها بگم ! چون میشه مثنوی هفتاد من !
ولی میخوام در مورد یکیش حرف بزنم که الان چسبیده بیخ حلقم و ولم نمیکنه !



«‌ عشق »

میدونی ! تا دلت بخواد درباره این «عشق» گفتن و نوشتن ، اینقدر که اگه همه عمرت رو بزاری و بخونی تمومی نداره. نه فقط تو فرهنگ ما ، تو هر فرهنگ و آیین و رسم و دین و قبیله و اجتماعی نگاه کنی از وقتی که تلریخ تونسته ثبت بشه تا الان دربارش صحبت شده ، از ایران باستان تا مصر و حتی قبایل آفریقایی و ماکا ها و ..... ( راستش این یکی دو مورد آخر رو من هیچی ذزبارش نخوندم ، ولی حتما باید باشه دیگه  ) .
تو ادبیات خودمون هم که الا ماشاا... چیزی که زیاده « عشق » !
ولی خوب تو زندگی ما چی ؟‌!!؟ اینجا هم هست ؟ یا فقط یاد گرفتیم حرفشو بزنیم ( تو پرانتز : مثل خیلی چیزهای دیگه !‌ ــــ‌ هیــــس!!! اگه صداشو در نیاری در گوش ات میگم مثل اسلام!!! حالا فعلا هیــــس!!! تا بعدا درد دلامو در این باره هم اگه تونستم واست بگم !‌ ــ‌ــ‌ )
نمیدونم ! الان مخصوصا مد شده ! زرتی همه َاشق میشن ! هر کی رو نگاه میکنی یا داره عاشق میشه ! یا عاشق شده داره تو عشقش میسوزه ! یا در فراق عشق داره پر پر میزنه! . همه همچین هم درباره این «عشق»! حرف میزنن که انگاری فقط یه لیلی و مجنون تو این دنیا هست ،‌اونم هم اون دوتا !
(قدیما که ما بچه بودیم میگفتن خیلی خوبه آدم بتونه بگه نمیدونم هر چی که نمیدونه ! حالا نمیدونم من اینقد میگم نمیدونم بسه یا نه ؟ بازم نمیدونم  )
بازم طبق معمول همیشه میگم نمیدونم والّا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی بگم ؟ بگم همه اینا هجو میگن ؟ خوب مگه میشه ؟ مگه میشه این همه آدم! رو زمین و دور و بر ما همشون چرت بگن ؟ اکه اینا راست میگن ! پس من چی ؟ مگه من آدم نیستم ؟ پس چرا نباید عاشق بشم ؟مگه من چمه ؟
ـــ وااااااااااای خدا ! اینقدر حرف تو این سرم میگذره ، نمیدونم کدومشو باید بگم ؟ ـــ
اینقدر هم به برکت این تکنولوژی و ارتباطات تو این تلویزیون و رادیو و زورنامه!! و اینترنت و ..... در مورد این «عشق» حرف زدن که آدم خیلی ببخشید ، گلاب به روتون ،‌گه گیجه میگیره !
طبق معمول هم فرتی یکی میاد میشینه میگه : بله ! «عشق» از ریشه ع-ش-ق به معنای فلان است! پس این است و آن است و ..... قص علی هذا.....!
اینا رو که هر بچه دبیرستانی هم میدونه و میفهمه و میتونه عشق رو صرف کنه !
ولی تو زندگی کی میتونه «عشق» رو صرف کنه ؟ کی میتونه بگه «عشق» یعنی چی ؟
عشق یکی از زلالترین معانی تو این دنیاست ، از اونا که خود خدا فقط میدونه و نه کسی دیگه ! و شاید ما آدمها اینقدر تو این دنیا و لجنزار گیر کردیم که دیگه یه معنی به این زلالی و پاکی رو نمیتونیم درک کنیم ؟
ببینم ! نکنه این «عشق» همین حسی که من داشتم ؟
نکنه همین بوده ؟ آره نسبت به تو !
خوب راستش آدم بعضی وقتها اگه حتی نخواد هم مجبور میشه اعتراف کنه ! اینم یه اعتراف:خوب تو همیشه میگفتی عاشقتم ! من هم برای اینکه کم نیارم و در مقابل حرف تو همیشه میگفتم من هم عاشقتم ! ولی هیچ وقت نفهمیدم یعنی چی ؟ ( نه اینکه نخواستم بفهمم ! نتونستم !‌)
خوب اینو هم باید بگم! من دوستت داشتم ! یعنی دارم‌! ولی آیا این دوست داشتن همون «عشق» است؟
اگه همون عشقه که خب چرا اینهمه یه دنیا و یه تاریخ همه اینقدر قضیه رو می پیچونن ؟ خب بگن دوست داشتن !
اگه نیست خب پس چیه ؟
(اونطوریا که من شنیدم) بعضیها میگن دوست داشتن برتر از عشقه ! ــــ راستی اینطوریه؟ ـــ
بعضیها میگن نه !
اون دسته اول ،‌ میگن عشق یک نوع خودخواهی هست‌! یعنی وقتی طرف عاشق میشه ، اون معشوق رو فقط برای خودش میخواد ( خب! دور از ذهن هم نیست! این البته خصلت آدمیزاده!‌ )
دسته دوم میگن نه! تو عشق ،‌عاشق و معشوق ذوب میشن تو هم! یعنی عاشق دیگه خودشو جدا از معشوق نمی بینه! یعنی یه معنی پیدا میکنن و نمیشه بدون هم معنیشون کرد!

فکر میکنم اینجا برای این دو یا چند معنی وجود داره که هیچکس نمیدونه واقعا عشق یعنی چی ؟
درست مثل همون جریان اتاق تاریک و فیل !!!! هر کسی هر جوری که حس کرده و لمس کرده معنی میکنه ! غافل از اینکه اصلا جریان چیزه دیگه است و همه غافل و خواب !
ولی یه چیزی ته قلبم هست که کاملا بهش ایمان دارم ! عشق اون چیزی نیست که میگن و تعریف میکنن ! شاید حتی اون چیزی نباشه که خودم تجربه کردم . شاید هیچ کس هم تجربه نکرده باشه و نتونه بگه من تجربه کردم.
شاید همهء اینها یک بخشی ، یک بخش ناچیز از اون معنی واقعی باشه ، مثل همه معانی بزرگ و متعالی دیگه که اصل و سرچشمه و منشاءاش پیش خداست ، فقط و فقط خدا ! هر کسی هم هر قدر تونسته ازش فهمیده! ( یکی از این برداشتها که داشته شده شمس تبریزی ، هزاران هم شدن همینها که می بینی ! مهم اینه که چجوری از اون منبع لایتناحی دریافت کنی !!!‌)‌
من هم این معنی بزرگ رو در تو چشیدم و درک کردم! ــــ البته باز با شک میگم! چون نمیدونم ، هنوز مطمئن نیستم که آیا این همون «عشق» است یا معنی و تصویر جعلی و نادرست از اون که تو این دنیا جلوی چشم آدمها درست شده!‌ ؟ ولی حتی اگه این عشق نباشه! باز هم عاشقتم حتی اگه همه بگن عشقی وجود نداره! باز هم دوستت دارم!

ولی میدونی ! آدم (ع) و حوا وقتی برای اولین بار فریب شیطان رو خوردن و اون شد که برای اولین و آخرین بار برای آدم و آدمیزاد که بیاد رو این زمین خاکی! خیلی چیزها و خیلی معانی رو تو بهشت جا گذاشتن ! خیلی چیزها که داشتن و قدرش رو نمیدونستن ! ( اینم شده یکی دیگه از خصلتهای آدمیزاد که تا چیزی رو داره قدرش رو نمیدونه!‌)‌ خیلی معانی که سرچشمه اصلیش خود خداوند بود و چون خداوند از روح خودش در وجود آدم دمیده بود و از خاک آدم حوا را خلق کرده ( البته به قول دکتر شریعتی از خاکی بسیار لطیف و نرم به لXافت نسیم ، نه از گل گندیدهء آدم ) پس اونها هم از اون روح به ارث برده بودن ، ولی بعد از هبوط ــــ شاید اونقدر سریع بوده ( البته اگه بشه تو واحد زمان و مکان جاش داد ) ــــ که فرصت نکردن همه آنها رو با خودشون به زمین بیاورند ، شاید هم خداوند غضب کرده و بخشی از اون رو ازشون گرفته ؟
هر چه بوده و هر چه گذشته، انسان دیگه اون چیزها رو نداره ، خیلی کم پیدا میشن افرادی که باز بتونن اون چیزها رو بدست بیارن تو این دنیا که اگه یکمش رو هم بدست بیاری دیگه هیچی نیاز نداری ، اصلا شاید زندگی تو این دنیا واسه اینه که اون چیزها رو بدست بیاریم ! ؟
یکی از معانی بزرگی که آدم از دست داد «عشق» است‌! همان عشقی که یک قطره از اون رو میتونی تو عشق مادر به فرزند دید ،‌همان عشقی که در هر زیبایی تو این دنیا دیده میشه! ، اینها همه عشق الهی است ،‌ عشق خداوند به آدم ،‌و لطفی که او در حق انسان داشته و کمی از جلوهء ملکوتی اون رو به انسان نشون داده !
درست مثل اون اسم جلاله که مخصوص خداوند است و اکه کسی بهش دست پیدا کنه کاری نیست که نتونه بکنه ، عشق هم معنایی مثل اون داره ( چون از یه منبع و سرچشمه هستند )‌اگه کسی به اون منبع «عشق» برسه یعنی به خدا رسیده و دیگه غیر ممکنی براش وجود نداره !!
می دونی ! اول میخواستم این چند خط رو برای تو بنویسم و تموم ! ولی نمیدونم چی شد ؟ اینقدر دلم پر بود که دیگه نتونستم ننویسم این همه ! یه چند خطی هم شد واسه درددل با خدا !

میدونی ! الان که فکر میکنم میبینم خیلی چیزها هست که من شنیدم ! همه میگن ولی نمی تونم با تمام وجود درکش کنم ! آخه همیشه میگن آنچه از دل بر آید لاجرا بر دل نشیند !  یعنی اینا از دل حرف نمیزنن که بر دل من نمیشینه ؟ یا دل من اینقدر سیاه و تیره شده که دیگه هیچی بهش اثر نمیکنه ؟
حالا نمیخوام درباره همهء اون چیزها بگم ! چون میشه مثنوی هفتاد من !
ولی میخوام در مورد یکیش حرف بزنم که الان چسبیده بیخ حلقم و ولم نمیکنه !
«‌ عشق »

میدونی ! تا دلت بخواد درباره این «عشق» گفتن و نوشتن ، اینقدر که اگه همه عمرت رو بزاری و بخونی تمومی نداره. نه فقط تو فرهنگ ما ، تو هر فرهنگ و آیین و رسم و دین و قبیله و اجتماعی نگاه کنی از وقتی که تلریخ تونسته ثبت بشه تا الان دربارش صحبت شده ، از ایران باستان تا مصر و حتی قبایل آفریقایی و ماکا ها و ..... ( راستش این یکی دو مورد آخر رو من هیچی ذزبارش نخوندم ، ولی حتما باید باشه دیگه  ) .
تو ادبیات خودمون هم که الا ماشاا... چیزی که زیاده « عشق » !
ولی خوب تو زندگی ما چی ؟‌!!؟ اینجا هم هست ؟ یا فقط یاد گرفتیم حرفشو بزنیم ( تو پرانتز : مثل خیلی چیزهای دیگه !‌ ــــ‌ هیــــس!!! اگه صداشو در نیاری در گوش ات میگم مثل اسلام!!! حالا فعلا هیــــس!!! تا بعدا درد دلامو در این باره هم اگه تونستم واست بگم !‌ ــ‌ــ‌ )
نمیدونم ! الان مخصوصا مد شده ! زرتی همه َاشق میشن ! هر کی رو نگاه میکنی یا داره عاشق میشه ! یا عاشق شده داره تو عشقش میسوزه ! یا در فراق عشق داره پر پر میزنه! . همه همچین هم درباره این «عشق»! حرف میزنن که انگاری فقط یه لیلی و مجنون تو این دنیا هست ،‌اونم هم اون دوتا !
(قدیما که ما بچه بودیم میگفتن خیلی خوبه آدم بتونه بگه نمیدونم هر چی که نمیدونه ! حالا نمیدونم من اینقد میگم نمیدونم بسه یا نه ؟ بازم نمیدونم  )
بازم طبق معمول همیشه میگم نمیدونم والّا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چی بگم ؟ بگم همه اینا هجو میگن ؟ خوب مگه میشه ؟ مگه میشه این همه آدم! رو زمین و دور و بر ما همشون چرت بگن ؟ اکه اینا راست میگن ! پس من چی ؟ مگه من آدم نیستم ؟ پس چرا نباید عاشق بشم ؟مگه من چمه ؟
ـــ وااااااااااای خدا ! اینقدر حرف تو این سرم میگذره ، نمیدونم کدومشو باید بگم ؟ ـــ
اینقدر هم به برکت این تکنولوژی و ارتباطات تو این تلویزیون و رادیو و زورنامه!! و اینترنت و ..... در مورد این «عشق» حرف زدن که آدم خیلی ببخشید ، گلاب به روتون ،‌گه گیجه میگیره !
طبق معمول هم فرتی یکی میاد میشینه میگه : بله ! «عشق» از ریشه ع-ش-ق به معنای فلان است! پس این است و آن است و ..... قص علی هذا.....!
اینا رو که هر بچه دبیرستانی هم میدونه و میفهمه و میتونه عشق رو صرف کنه !
ولی تو زندگی کی میتونه «عشق» رو صرف کنه ؟ کی میتونه بگه «عشق» یعنی چی ؟
عشق یکی از زلالترین معانی تو این دنیاست ، از اونا که خود خدا فقط میدونه و نه کسی دیگه ! و شاید ما آدمها اینقدر تو این دنیا و لجنزار گیر کردیم که دیگه یه معنی به این زلالی و پاکی رو نمیتونیم درک کنیم ؟
ببینم ! نکنه این «عشق» همین حسی که من داشتم ؟
نکنه همین بوده ؟ آره نسبت به تو !
خوب راستش آدم بعضی وقتها اگه حتی نخواد هم مجبور میشه اعتراف کنه ! اینم یه اعتراف:خوب تو همیشه میگفتی عاشقتم ! من هم برای اینکه کم نیارم و در مقابل حرف تو همیشه میگفتم من هم عاشقتم ! ولی هیچ وقت نفهمیدم یعنی چی ؟ ( نه اینکه نخواستم بفهمم ! نتونستم !‌)
خوب اینو هم باید بگم! من دوستت داشتم ! یعنی دارم‌! ولی آیا این دوست داشتن همون «عشق» است؟
اگه همون عشقه که خب چرا اینهمه یه دنیا و یه تاریخ همه اینقدر قضیه رو می پیچونن ؟ خب بگن دوست داشتن !
اگه نیست خب پس چیه ؟
(اونطوریا که من شنیدم) بعضیها میگن دوست داشتن برتر از عشقه ! ــــ راستی اینطوریه؟ ـــ
بعضیها میگن نه !
اون دسته اول ،‌ میگن عشق یک نوع خودخواهی هست‌! یعنی وقتی طرف عاشق میشه ، اون معشوق رو فقط برای خودش میخواد ( خب! دور از ذهن هم نیست! این البته خصلت آدمیزاده!‌ )
دسته دوم میگن نه! تو عشق ،‌عاشق و معشوق ذوب میشن تو هم! یعنی عاشق دیگه خودشو جدا از معشوق نمی بینه! یعنی یه معنی پیدا میکنن و نمیشه بدون هم معنیشون کرد!

فکر میکنم اینجا برای این دو یا چند معنی وجود داره که هیچکس نمیدونه واقعا عشق یعنی چی ؟
درست مثل همون جریان اتاق تاریک و فیل !!!! هر کسی هر جوری که حس کرده و لمس کرده معنی میکنه ! غافل از اینکه اصلا جریان چیزه دیگه است و همه غافل و خواب !
ولی یه چیزی ته قلبم هست که کاملا بهش ایمان دارم ! عشق اون چیزی نیست که میگن و تعریف میکنن ! شاید حتی اون چیزی نباشه که خودم تجربه کردم . شاید هیچ کس هم تجربه نکرده باشه و نتونه بگه من تجربه کردم.
شاید همهء اینها یک بخشی ، یک بخش ناچیز از اون معنی واقعی باشه ، مثل همه معانی بزرگ و متعالی دیگه که اصل و سرچشمه و منشاءاش پیش خداست ، فقط و فقط خدا ! هر کسی هم هر قدر تونسته ازش فهمیده! ( یکی از این برداشتها که داشته شده شمس تبریزی ، هزاران هم شدن همینها که می بینی ! مهم اینه که چجوری از اون منبع لایتناحی دریافت کنی !!!‌)‌
من هم این معنی بزرگ رو در تو چشیدم و درک کردم! ــــ البته باز با شک میگم! چون نمیدونم ، هنوز مطمئن نیستم که آیا این همون «عشق» است یا معنی و تصویر جعلی و نادرست از اون که تو این دنیا جلوی چشم آدمها درست شده!‌ ؟ ولی حتی اگه این عشق نباشه! باز هم عاشقتم حتی اگه همه بگن عشقی وجود نداره! باز هم دوستت دارم!

ولی میدونی ! آدم (ع) و حوا وقتی برای اولین بار فریب شیطان رو خوردن و اون شد که برای اولین و آخرین بار برای آدم و آدمیزاد که بیاد رو این زمین خاکی! خیلی چیزها و خیلی معانی رو تو بهشت جا گذاشتن ! خیلی چیزها که داشتن و قدرش رو نمیدونستن ! ( اینم شده یکی دیگه از خصلتهای آدمیزاد که تا چیزی رو داره قدرش رو نمیدونه!‌)‌ خیلی معانی که سرچشمه اصلیش خود خداوند بود و چون خداوند از روح خودش در وجود آدم دمیده بود و از خاک آدم حوا را خلق کرده ( البته به قول دکتر شریعتی از خاکی بسیار لطیف و نرم به لXافت نسیم ، نه از گل گندیدهء آدم ) پس اونها هم از اون روح به ارث برده بودن ، ولی بعد از هبوط ــــ شاید اونقدر سریع بوده ( البته اگه بشه تو واحد زمان و مکان جاش داد ) ــــ که فرصت نکردن همه آنها رو با خودشون به زمین بیاورند ، شاید هم خداوند غضب کرده و بخشی از اون رو ازشون گرفته ؟
هر چه بوده و هر چه گذشته، انسان دیگه اون چیزها رو نداره ، خیلی کم پیدا میشن افرادی که باز بتونن اون چیزها رو بدست بیارن تو این دنیا که اگه یکمش رو هم بدست بیاری دیگه هیچی نیاز نداری ، اصلا شاید زندگی تو این دنیا واسه اینه که اون چیزها رو بدست بیاریم ! ؟
یکی از معانی بزرگی که آدم از دست داد «عشق» است‌! همان عشقی که یک قطره از اون رو میتونی تو عشق مادر به فرزند دید ،‌همان عشقی که در هر زیبایی تو این دنیا دیده میشه! ، اینها همه عشق الهی است ،‌ عشق خداوند به آدم ،‌و لطفی که او در حق انسان داشته و کمی از جلوهء ملکوتی اون رو به انسان نشون داده !
درست مثل اون اسم جلاله که مخصوص خداوند است و اکه کسی بهش دست پیدا کنه کاری نیست که نتونه بکنه ، عشق هم معنایی مثل اون داره ( چون از یه منبع و سرچشمه هستند )‌اگه کسی به اون منبع «عشق» برسه یعنی به خدا رسیده و دیگه غیر ممکنی براش وجود نداره !!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد