هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

شکوایه زیبای دکتر علی شریعتی به خدای مهربان


خدایا کفر نمی گویم
پریشانم خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو ازجانم
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداواندا
اگر روزی زعرش خود به زیر ایی
لباس فقر بپوشی
غرورت رابرای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گوی
خداوندا
اگر در روز گرما خبر تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت برکاسه ی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی
نمی گویی
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر کردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت ، از این بودن از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد انکس که انسان است و از احساس سرشار است





با سپاس و تشکر از سمیرا عبدی که مثل همیشه ما را مورد لطف خود قرار دادند....

نظرات 2 + ارسال نظر
آرزو پراور دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 15:32 http://www.bazgashteparastoha.blogfa.com

با عرض سلام وخسته نباشی خدمت مدیر وبلاگ از این قسمت شعر اقای شریعتی واقعا لذت بردم .منم دوست دارم فعالیت کنم در حوزه شما اگر مایل بودید به بنده ایمیل بزنید .

نازنین وطن سه‌شنبه 28 تیر 1390 ساعت 02:44 http://nazaninvatan.blogsky.com

سلام
با تبادل لینک موافق هستید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد