هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

تقدیم به تو ...



تو یادت نیست آنجا اولش بود

همان جایی که با هم دست دادیم

همان لحظه که بردی هستی ام را

به شعر بیقرار دست هایت

تو رفتی و بعد از رفتن تو

من و یاد تو باهم گریه کردیم

تو ناچاری برای رفتن من

همیشه تشنه ی شهد صدایت

کتاب زندگی یک قصه دارد

و تو آن ماجرای بی نظیری

و حالا غصه ی من قصه ی توست

و شاید ماجرایم ماجرایت

شبی پرسیدم از تو هستی ام چیست

به جز راز و نیاز و ناز و تقدیر

و حالا با صداقت مینویسم

همین هائی که من دارم فدایت

الهی پر کند در آسمانها

سکوت غنچه ی سرخ دعایت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد