تو که می آیی
پنجره ای باز می شود
پرده بی رنگ دلتنگی
کنار می رود
آرام میان جانم
خانه می کنی
موجود بی آزاری هستم کار می کنم شعر می گویم قصه می خوانم و گاهی که دلم تنگ می شود... تمام خیابانها را با یادت با پای پیاده قدم می زنم ...
موجود بی آزاری هستم
کار می کنم
شعر می گویم
قصه می خوانم
و گاهی که دلم تنگ می شود...
تمام خیابانها را با یادت
با پای پیاده قدم می زنم ...