هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

هشت بهشت

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ، با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

برایت رویاهایی آرزو میکنم...


برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود. برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی. برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم. برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده ی کودکان. برایت آرزو میکنم دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار. بخصوص برایت آرزو میکنم که خودت باشی...!

سیاست ...


یک روز فرزندی که میخواسته انشا بنویسه ، از پدرش میپرسه پدر جان لطفا به من بگید سیاست یعنی‌ چه؟

پدرش فکر میکنه و میگه بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال از خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی .

من حکومت هستم و همه چیز رو در خونه من تعیین می‌کنم ، مامانت جامعه است چون کار‌های خونه رو اون اداره میکنه ، کلفت مون ملت فقیر و پا برهنه است چون از صبح تا شب کار میکنه و هیچی‌ نداره ،تو روشنفکری , چون داری درس میخونی و پسر فهمیده‌ای هستی‌ ،داداش کوچیکت هم دو سالش هست و از نسل آینده است .

امیدوارم که متوجه شده باشی‌ که منظورم چی‌ هست و فردا بتونی‌ بیشتر در این مورد فکر کنی‌ ...

پسر کوچولو فردا شب با صدای برادر کوچیکش از خواب می‌پره ، میره به اتاق برادر کوچیکش و می‌بینه زیرش رو کثیف کرده و داره روی خرابی‌ دست و پا میزنه و میره تو اتاق خواب پدر و مادرش , می‌بینه پدر توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته . و هر کاری میکنه مادرش از خواب بیدار نمیشه ،میره تو اتاق کلفت شون که اون رو از بیدار کنه ، می‌بینه باباش توی تخت کلفت شون خوابیده و بعد میره و سر جاش می‌خوابه و فردا صبح از خواب بیدار میشه .

فردا صبح پدرش از پسرش میپرسه ، پسرم فهمیدی سیاست چیست؟

پسرش میگه ، بله پدر دیشب فهمیدم که سیاست چی‌ هست . سیاست یعنی‌ اینکه حکومت ترتیب ملت فقیر و پا برهنه‌ رو میده در حالی‌ که جامعه به خواب عمیقی فرو رفته و روشنفکر هر کاری میکنه نمیتونه جامعه رو بیدار کنه در حالی‌ که نسل آینده داره در خرابی‌ دست و پا میزنه ...

 

لااقل تو جدی نگیر ...


آدمها عادت میکنند . .

به بودنها ، خندیدن ها ، خوش گذراندن کنار افرادی خاص ...
کافیست چند لحظه برایشان خاطره ی خوب بسازی ...
عادت میکنند به تکرار این خاطرات در کنارت
عادت میکنند به بودنت . . .

گاه میگویند دوستت دارم ، تو جدی نگیر . . .

آنها فقط عادت کرده اند ، جمله ای میگویند برای ماندنت
برای تکرار کردن آن خاطرات شیرین برایشان . . .

عادت کرده اند . . .

همانطور که اگر بروی و تنهایشان بگذاری
بعد از مدتی عادت میکنند
به تنهایی ، به خندیدن بی تو
به ادامه دادن زندگی بدون حضورت . . .

آدمها عادت میکنند
همه ی دوستت دارم ها جدی نیست . . .

لااقل تو جدی نگیر . . . . . . . . .

نگاه خسته ...


چند وقتیست هر چه می گردم

هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم

نگاهم اما

گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد

و من همیشه به دنبال کسی می گردم

که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...

دل های بزرگ و احساس های بلند

 

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند. عشق هایی که جان دادن در کنارشان آرزویی شورانگیز است.

اما کدام معشوقی مخاطب راستین چنین عشقی تواند بود ؟ این عشق ها همواره در فضای مهگون و جادویی اسطوره و افسانه سرگردان اند و در دل کلمات شعر و در حلقوم ناله های موسیقی و در روح ناپیدای هنرها و یا در خلوت دردمند سکوت و حسرت و خیال و تنهایی چشم به راه آمدن کسی که می دانند نمی آیدراستی چرا عشق ها راست اند و معشوق ها دروغ ؟

 

تجربه ...




غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

 

خدا هنوز از انسان ناامید نشده است ...


رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست...
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند.
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر می خیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است ...
"
رابیندرانات تاگور"

چه عاشقانه است این روز های ابری…


چه عاشقانه است قدم زدن زیر باران غم تنهایی

چه عاشقانه است شکفتن گل های اقاقیا

چه عاشقانه است قدم زدن در سرزمین عشق

و من

چه عاشقانه زیستن را دوست دارم

عاشقانه لالایی گفتن را دوست دارم

عاشقانه سرودن را دوست دارم

عاشقانه نوشتن را دوست دارم

عاشقانه اشک ریختن را

عاشقانه خندیدن را دوست دارم

دفتر عاشقانه ی من پر از کلمات زیبا در نثار

بهترین و عاشقانه ترین کسانم

و من

عاشقانه می گِریَم

عاشقانه می خندم

عاشقانه می نویسم

و در سکوت تنهایی عاشقانه می میرم

 

یادمان باشد...


یادمان باشد با هم بودن دلیلی برای "با هم ماندن" نیست!
رسیدن رفتن میخواهد اما آخر همه رفتن ها "رسیدن" نیست!
یادمان باشد رفتنی میرود چه یک کاسه آب بریزیم پشت سرش، چه هزاران قطره اَشک..

حکایت ما آدم ها …




حکایت ما آدم ها
حکایت کفشاییه که
اگه جفت نباشند
هر کدومشون
هر چقدر شیک باشند
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه
لنگه به لنگه اند
کاش
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید
جفت هر کس رو باهاش می آفرید
تا این همه آدمای لنگه به لنگه
زیر این سقف ها
به اجبار، خودشون رو جفت نشون
نمی دادند

 

با تشکر از نگار بابت ارسال این نوشته