-
به سلامتی بارون ...
جمعه 23 آبان 1393 13:18
به سلامتی بارون که معلوم نیست چند گیگ حافظه داره که این همه خاطره تووش ذخیره شده …
-
ﻧﺴﻞ ﻣﺰﺧﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ...
جمعه 23 آبان 1393 13:15
ﻧﺴﻞ ﻣﺰﺧﺮﻓﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ... ﻧﺴﻞ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﯿﻦ ﺑﺪ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺧﺸﮑﯿﺪ، ﺟﻨﮕﻞ ﻫﺎ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﻧﺒﺎﺭﯾﺪ . ﺑﻪ ﻣﺎ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻨﺰﯾﻦ ﻭ ﺷﯿﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻮﺭﺱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺩﻝ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺍﺩﯾﻢ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻗﺎﺑﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻧﺴﻞ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﻭ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺭﺷﺘﻪ ﻧﺴﻞ ﺩﻋﻮﺍ ﺳﺮ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻣﺘﺮﻭ ﻧﺴﻞ ﺩﻭﯾﺪﻥ ﭘﺸﺖ ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ﻭ ﭼﭙﯿﺪﻥ ﺗﻮﯼ...
-
بدون شرح
دوشنبه 5 آبان 1393 00:42
-
ماه خون و ماه اشک
دوشنبه 5 آبان 1393 00:38
کاش سهراب میگفت : آب را گل نکنید . . . شاید از دور علمدار حسین مشک طفلان بر دوش، زخم و خون بر اندام، می رسد تا که از این آب روان، پر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی برساند به حرم، تا علی اصغر بی شیر رباب نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .آب را گل نکنید .تاکه شرمنده نگردد عباس .تاکه پژمرده نگردد گل یاس ..... ایام سوگواری...
-
گاهی ...
دوشنبه 5 آبان 1393 00:33
گاهی گمــان نمـی کنـی و مـی شـود گاهی نـمـی شــود کــه نـمـی شــود گاهی هـزار دوره دعـا بی اجـابت است گاهی نگفته قـرعه به نام تـو مـی شود گاهی گدای گدایی و بخت با تـو نیست گاهی تمـام شهـر گـدای تـو مـی شود
-
حسین پناهی ...
یکشنبه 27 مهر 1393 02:24
میخواهم برگردم به روزهای کودکی .. آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ! چند...
-
کاش ...
یکشنبه 27 مهر 1393 02:23
کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از من خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم کاش تا آسمان بارانی ست از زلال چشمهایش تر شویم از نگاه زرد گلدانهایمان کاش با رغبت پرستاری کنیم کاش دلتنگ شقایق ها شویم به نگاه سردشان عادت کنیم کاش شب وقتی که تنها می شویم با خدای یاس ها خلوت کنیم مریم حیدرزاده
-
بدون شرح ...
یکشنبه 27 مهر 1393 02:07
لیاقت میخواهد شریک شدن تو خوش باش به همین با هم بودن های امروز من خوشم به خلوت تنهایی ام ! تو بخند به امروز من میخندم به فرداهایت ....
-
چرا من دوستت دارم؟
یکشنبه 27 مهر 1393 02:06
مرا دلتنگ می دارد؛ نجیب سبز دستانت ! به لمس روشن احساس؛ برایم نی نوازی کن ! و عکس خاطراتم را بگیر ازمن؛ برایش قاب سازی کن ! چرا من دوستت دارم؟ تو می دانی ؟ خودمن هم نمی داند ! چرا این عشق و این احساس؛ شبیه کوه پابرجاست؟ صدای گفتن لیلی ؛ چو می آید برون از لعل لب هایت؛ چه زیبا و چه بی همتاست ! تویی مجنون ! منم لیلی !...
-
مادر ...
جمعه 25 مهر 1393 11:33
وقتی خیس از باران به خانه رسیدم برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد اما مادرم در حالی که موهای مرا خشک می کرد گفت : باران احمق این است معنی مادر
-
نگاه ...
جمعه 25 مهر 1393 11:17
ساده بگویم . . . نگاه زاده ی علاقه است اگر دوچشم روشن عشق به تو نگاه کند . . . دیگر تو از آن خود نیستی . . .
-
شعر من...
جمعه 25 مهر 1393 11:16
صورتت شعرست و هر یک تار زلفت مصرعی شعر را یک مصرعِ پیچیده زیبا می کند
-
بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر...
جمعه 25 مهر 1393 11:14
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ; جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند ....
-
نفرین ...
جمعه 25 مهر 1393 10:56
نفرین به سقف و چَشم بیدار ... نفرین به قاب ِ عکس و دیوار !!.... نفرین به سیم ِ لخت گیتار ! نفرین به قول ترک سیگار
-
دهه پنجاه و شصت یعنی ...
سهشنبه 8 مهر 1393 07:50
دهه پنجاه و شصت یعنی : یعنی خاله بازی با چادر مامانامون توی کوچه یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی یعنی بوی نون و پنیر و نارنگی تو کیف یعنی فوتبال دستی یعنی مانتو خفاشی با اپل یعنی توپ دو لایه رنگی پلاستیکی یعنی آتاری و میکرو یعنی انباری و بوی سرکه یعنی شکر ، روغن ، قند کوپنی یعنی فخر فروختن با کتونی میخی یعنی ته...
-
ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺩﺍﻧﺸﻮﺭ ...
یکشنبه 30 شهریور 1393 03:01
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﺑﺎﺷﻰ، ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺎﮎ ﺑﺎﺷﻰ ! ﺑﺮﺍﻯ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﺍﻧﻰ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭﯾﺪﻩ ﺍﻧﺪ ! ﭼﺮﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻰ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺪﺍﻧﻰ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺖ، ﺳﻨﺖ ﺍﺳﺖ ، ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺖ ... ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻭ ﺳﻨﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻰ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﯾﺸﻰ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﮔﺎﻫﻰ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻰ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺍﻧﺪ !! ﻣﻦ ﺯﻧﻢ ... ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﺑﻪ...
-
پاییز ...
یکشنبه 30 شهریور 1393 02:59
موقع خرید لباسهای پاییزی دقت کنید ! لباسهایی بخرید با جیبهایی به اندازه دو دست . . . شاید همین پاییز عاشق شدید ! پیشاپیش پاییزتان مبارک .
-
باز هم ...
چهارشنبه 26 شهریور 1393 19:42
با درود و سلام امروز دوست عزیزم از شیراز متن تقدیمی منو خوند و چند تا نظر قشنگ هم واسم به یادگار گذاشت. ازت ممنونم که وقت گذاشتی و مشترک دائمی این وبلاگ شدی. دوست خوبم ، لطفا بهم ایمیل بزنید یا شمارتون رو به صورت خصوصی تو قسمت نظرات واسم بفرستید تا بتونم باهاتون تماس بگیرم. سپاس
-
تقدیم به عاطفه از شیراز ...
سهشنبه 25 شهریور 1393 17:10
با سلام خدمت همراهان همیشگی یکی از دوستان خوبم از شیراز درخواست عکس از یجور علاقه، احساس ، شاید عاطفه (مهر) مادری رو داشتن.نمیدونم چرا این پیامشون بهم یه احساس پاک رو منتقل کرد. خیلی با خودم فکر کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که این عکس رو به ایشون تقدیم کنم. دوست عزیزم ، لطفا بعد از دیدن عکس بهم ایمیل بزنید یا...
-
شرم می کنم ...
جمعه 3 مرداد 1393 23:06
شرم می کنم با ترازوی کودک گرسنه کنار خیابان، سیری ام را وزن کنم! ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم از اذان صبح تا غروب آفتاب فقرا را سیر کنیم نه این که گرسنگی و تشنگی کشیده تا فقط رنج آن ها را درک نماییم! آری هزاران بار افسوس که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین، دهانمان پر شده است از غلظت تلفظ حرف < ض > در کلمه...
-
من و خدا
جمعه 3 مرداد 1393 23:05
یافته هایت را با باخته هایت مقایسه کن و بدان اگر خـــــــدا را یافته باشی ، هرچه باخته ای مهم نیست خدایا … دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت … نزدیک … بی خطر … بخشنده … بی منت من چیزهای زیادی را در دست گرفتم و همه آنها را از دست دادم ، ولی هر آنچه را که در دستان خدا قرار دادم هنوز دارم . به بزرگی آرزوت نیندیش ! به بزرگیه...
-
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ما ... !!!
جمعه 3 مرداد 1393 23:04
ﺩﺭ ﺷﻬﺮﮮ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﮐـﮧ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺥ ﺗﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺳﯿﺎﻩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﻮﺱ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺳﺮﺥ ﺷﻮﺩ ﺑـﮧ ﺑﻬﺎﻧـﮧ ﮮ ﻋﺸﻖ ! ﺩﺭ ﺷﻬﺮﮮ ﺯﻧﺪﮔﮯ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐـﮧ ﭘﺴﺮﺍﻧﺶ ﺍﺩﺍﮮ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﮯ ﺁﻭﺭﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺗﻦ ﻟﯿﻠﮯ ﻫﺎﮮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪ ! ﺩﺭ ﺷﻬﺮﮮ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﻡ ﮐـﮧ ﭘﺴﺮﺍﻧﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻫﯿﺰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﺲ ﻋﯿﻨﮏ ﺩﻭﺩﮮ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺷﯿﺸـﮧ ﮮ...
-
بدون شرح ...
جمعه 3 مرداد 1393 23:02
ایـــن روزهـــا، آرزوهـــایـــم چقــــدر شبیــــه سیگــــارم شــــده انـــد !!! . . . . . " دود می شــــوند و می رونــــد بــــه هـــــــوا "
-
ﻣـــﺎ ﺑـﻪ ﻫـــﻢ ﻧﻤـﯿﺮﺳــﯿـﻢ !...
جمعه 3 مرداد 1393 23:01
ﻣـــﺎ ﺑـﻪ ﻫـــﻢ ﻧﻤـﯿﺮﺳــﯿـﻢ !... ﺍﻣّــﺎ . . . ﺑﻬــﺘـﺮﯾــﻦ ﻏــﺮﯾـﺒﻪ ﺍﺕ ﻣــﯿﻤـﺎﻧــﻢ ﮐـﻪ ﺗــﻮ ﺭﺍ ﻫــﻤﯿﺸـﻪ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺧــﻮﺍﻫــﺪ ﺩﺍﺷــﺖ . . . ﺩﻟــــــــــــــــــﻢ ﮔــﺮﻓﺘـﻪ ﺍﺯ ﺍﯾــﻦ ﺷـﻬــــﺮ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﻬــﺎﯾـﺶ ،ﻫـﻤﭽــــﻮﻥ ﻫــﻮﺍﯾـﺶ ﻧـﺎﭘﺎﯾـــﺪﺍﺭﻧــﺩ . . . ﮔـﺎﻩ ﺁﻧـﻘـــﺪﺭ ﮔـــﺮﻡ ﮐــﻪ ﻧـﻔـﺴــﺖ ﻣﯿــﮕﯿــﺮﺩ.. ﮔﺎﻩ ﭼــﻨﺎﻥ ﺳـــﺮﺩ ﮐـﻪ...
-
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده...
شنبه 24 خرداد 1393 06:32
دل آدم ...چه گرم می شود گاهی ساده... به یک دلخوشی کوچک ... به یک احوالپرسی ساده ... به یک دلداری کوتاه ... به یک "تکان سر"...یعنی...تو را می فهمم ... به یک گوش دادن خالی ...بدون داوری ! به یک همراهی شدن کوچک ... به حتی یک همراهی کردن ممتد آرام ... به یک پرسش :"روزگارت چگونه است ؟ " به یک دعوت کوچک...
-
باخت ِ زیبایی بود!
شنبه 24 خرداد 1393 06:28
دَم از بازی حکم میزنی .. دَم از حکم دل میزنی ... پس به زبان”قمار”برایت میگویم قمار زندگی را به کسی باختم که “تک دل” را با “خشت” برید جریمه اش ” یک عمر” ” حســــرت” شد باخت ِ زیبایی بود ! یاد گرفتم به “دل” ، “دل” نبندم یاد گرفتم از روی “دل” حکم نکنم “ دل” را باید ” بُــر” زد جایش “سنگ” ریخت که با “خشت” “تک بــُری” نکنند
-
عاشقانه ی آرام “من و تو”
چهارشنبه 14 خرداد 1393 08:10
از جنس کدام نور بودی ستاره من؟ که جسارت با تو بودن در من جنبید؟ و من چه عاشقانه به رویت لبخند زدم . . . و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی و این شد . . . عاشقانه ی آرام “من و تو”
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست ...
چهارشنبه 14 خرداد 1393 08:07
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پُر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نیشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می...
-
عادت کردن ...
جمعه 12 اردیبهشت 1393 15:33
چه غم انگیز است عادت کردن،هرچه پیر تر می شویم بیشتر عادت می کنیم که عادت کنیم،دیگر مجالی برای حیرت کردن نیست، بیا بشکنیم عادت عادت کردن را ...
-
برایت رویاهایی آرزو میکنم...
جمعه 12 اردیبهشت 1393 15:32
برایت رویاهایی آرزو میکنم تمام نشدنی و آرزوهایی پرشور که از میانشان چندتایی برآورده شود . برایت آرزو میکنم که دوست داشته باشی آنچه را که باید دوست بداری و فراموش کنی آنچه را که باید فراموش کنی . برایت شوق آرزو میکنم. آرامش آرزو میکنم . برایت آرزو میکنم که با آواز پرندگان بیدار شوی و با خنده ی کودکان . برایت آرزو میکنم...